مضی
نویسه گردانی:
MḌY
مضی . [ م ُ ضی ی ] (ع مص ) بگذشتن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). گذشتن ورفتن . (آنندراج ). رفتن . گذشتن . سر آمدن . شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) الی مضی الحول ؛ یعنی تا انجام و انتهای سال . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
مضی ٔ. [ م ُ ضی ی ْٔ / م ُ ض ِءْ ] ۞ (ع ص ) (از «ض وء») روشن شونده و روشن کننده ، اسم فاعل از «اضأت » که لازم و متعدی است . (غیاث ). روشن ...
مضی ما مضی . [ م َ ضا م َ ضا ] (ع جمله ٔ فعلیه ) گذشت آنچه گذشت . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گذشته گذشت : معهذا مضی ما مضی اگربارو خ...
مذی . [ م َذْی ْ ] (ع اِ)رطوبت است که در غلبه ٔ شهوت ظاهر می شود. (غیاث اللغات ). آب نشاط. (زمخشری ) (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان ). آب مرد ک...
مذی . [ م َ ذی ی ] (ع اِ) آبی که از مرد وقت ملاعبت برآید. مَذْی ْ. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به مَذْی ْ شود. || مسیل آب از...
مذی . [ م َ ] (ع اِ) آب نشاط. رجوع به مَذی ّ و مَذْی ْ شود.
مذی . [ م َ ذا ] (ع اِ) آبی که از دهانه ٔ حوض و کاریز بدر رود. (ناظم الاطباء). رجوع به مَذْی ْ و مَذی ّ شود.
مزی . [ م َزْی ْ ] (ع مص ) بزرگ منشی و تکبر کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). مخفف مزیة. زیادت و افزونی . (آنندراج ...
مزی . [ م َ زی ی ] (ع ص ) مرد خوش طبع زیرک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ظریف . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دارای مزیت . ...
مزی . [ م ِزْ زی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مِزّه که مکان سرسبز و زیبائی است مجاور دروازه ٔ دمشق . (سمعانی ).
مزی . [ م ِ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن عبدالرحیم ، از منجمین و دانشمندان بزرگ . متولد به سال 690 هَ . ق . متوفی به سال 750 هَ . ق . از تألیفاتش ...