اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مذی

نویسه گردانی: MḎY
مذی . [ م َذْی ْ ] (ع اِ)رطوبت است که در غلبه ٔ شهوت ظاهر می شود. (غیاث اللغات ). آب نشاط. (زمخشری ) (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان ). آب مرد که وقت ملاعبت برآید. (آنندراج ) (منتهی الارب ). آب لزج رقیقی که به هنگام عشقبازی خارج شود و رنگش به سفیدی زند و فقها در وجوب یا عدم وجوب غسل در مورد نزول این آب اختلاف دارند. مَذی ّ. (از متن اللغة).مَذی (ناظم الاطباء). مذی مردان را باشد، چنانکه قذی زنان را. ۞ (یادداشت مؤلف ). آبی که به وقت ملاعبه در کسی که آرزوی آرامش دارد بیرون ترابد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، از یادداشت مؤلف ). || آب که از دهانه ٔ کاریز و حوض به دررود. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).مَذّی . (از متن اللغة). || ج ِ مَذیَّة. (از متن اللغة). رجوع به مذیة شود. || (مص ) به چراگاه گذاشتن اسب را. (از منتهی الارب ). به چرا فرستادن اسب را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). مذاء. (متن اللغة). || مذی آوردن مرد. (از منتهی الارب ). آب نشاط خارج شدن از نر. (از متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
مذی . [ م َ ذی ی ] (ع اِ) آبی که از مرد وقت ملاعبت برآید. مَذْی ْ. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به مَذْی ْ شود. || مسیل آب از...
مذی . [ م َ ] (ع اِ) آب نشاط. رجوع به مَذی ّ و مَذْی ْ شود.
مذی . [ م َ ذا ] (ع اِ) آبی که از دهانه ٔ حوض و کاریز بدر رود. (ناظم الاطباء). رجوع به مَذْی ْ و مَذی ّ شود.
مزی . [ م َزْی ْ ] (ع مص ) بزرگ منشی و تکبر کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). مخفف مزیة. زیادت و افزونی . (آنندراج ...
مزی . [ م َ زی ی ] (ع ص ) مرد خوش طبع زیرک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ظریف . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دارای مزیت . ...
مزی . [ م ِزْ زی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مِزّه که مکان سرسبز و زیبائی است مجاور دروازه ٔ دمشق . (سمعانی ).
مزی . [ م ِ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن عبدالرحیم ، از منجمین و دانشمندان بزرگ . متولد به سال 690 هَ . ق . متوفی به سال 750 هَ . ق . از تألیفاتش ...
مزی . [ م ِ ] (اِخ ) رجوع به یوسف بن عبدالرحمان بن یوسف شود.
مضی . [ م ُ ضی ی ] (ع مص ) بگذشتن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). گذشتن ورفتن . (آنندراج ). رفتن . گذشتن . سر آمدن . شدن . (یادداشت به خط مرحوم د...
مضی ٔ. [ م ُ ضی ی ْٔ / م ُ ض ِءْ ] ۞ (ع ص ) (از «ض وء») روشن شونده و روشن کننده ، اسم فاعل از «اضأت » که لازم و متعدی است . (غیاث ). روشن ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.