اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

معرا

نویسه گردانی: MʽRʼ
معرا. [ م ُ ع َرر] (ع ص ) برهنه . (غیاث ). مُعَرّی ̍ : و من بنده را که مخدره ٔ عهد و مریم ایام و رابعه ٔ روزگارم از خدر عفت و ستر طهارت برهنه و معرا گرداند. (سندبادنامه ص 77). || عاری . بی بهره :
هر شاه که او ملک تو و ملک تو بیند
از ملک مبرا شود از ملک معرا.

مسعودسعد.


|| منزه . مبرا : چه جناب مراد اعظم ازسیئات مجرد و معرا توان دانست . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 157). و از شوایب تغییر و تبدیل و زیادت و نقصان معرا و مبرا. (جامع التواریخ رشیدی ).
ای معرا اصل عالی جوهرت از حرص و آز
وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو.

حافظ (دیوان چ قزوینی ص 371).


و رجوع به معری شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
معراء. [ م َ ] (ع ص ) پیشانی موی ریخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مارا. (اِخ ) ۞ انقلابی فرانسه . یکی از رؤسای انقلاب فرانسه ، مقتول بدست «شارلت کورده ». (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فیزیکدان و سیاستمدا...
مارا. (اِ) ماده ٔ بختی . عمعاق [کذا ] ۞ گوید : یکی دبه درافگندی به زیر پای اشتربان ۞ یکی بر چهره مالیدی مهار ماده ٔ مارا ۞ .(لغت فرس ا...
مارع . [ رِ ] (ع ص ) جای گیاهناک فراخ علف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.