اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

معطل

نویسه گردانی: MʽṬL
معطل . [ م ُ ع َطْ طَ] (ع ص ) زمین مرده ٔ هیچکاره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زن که پیرایه بر وی نکنند. (مهذب الاسماء). بی پیرایه . (دهار). زن پیرایه از وی برکشیده . (از منتهی الارب ) (از محیط المحیط). و رجوع به تعطیل شود. || بیکار مانده و فروگذاشته . (آنندراج ) (غیاث ). متروک شده . ترک کرده شده . گذاشته شده . مهمل گذاشته و اهمال شده .(ناظم الاطباء) : هیچ موجودی معطل نیست . (از رساله ٔ سیر و سلوک خواجه نصیر طوسی ). لامعطل فی الوجود. (امثال و حکم ص 1358). || باطل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). هدر. مهدور :
نظری مباح کردند و هزار خون معطل
دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان .

سعدی .


|| از کار بازمانده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ) :
دو دستم به سستی چو پوده پیاز
دو پایم معطل دو دیده عرن .

ابوالعباس (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


|| نامسکون وغیرمعمور. (ناظم الاطباء). خراب . ویران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || استعمال ناشده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || معدوم و ناپدید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || ناتوان و بیچاره و بینوا و درمانده و نادار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || بی فایده و بیحاصل . (ناظم الاطباء). || تهی و خالی .(ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || در انتظار گذاشته . منتظر مانده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || سرگردان . (ناظم الاطباء). || کهنه شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || یکی از اقسام طرح است و طرح ، انداختن حروف معجم یا مهمل است از شعر یا انشا. و رجوع به طرح شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
معطل . [ م ُ ع َطْ طِ ] (ع ص ) آنکه صانع عزوجل را انکار کند و شرایع را باطل انگارد. ج ، معطلون .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ورش ...
معطل کردن . [ م ُ ع َطْ طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از کار باز کردن و بیکار کردن . مهمل گذاشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روشنان زان حکم کاو...
معطل ماندن . [ م ُ ع َطْ طَ دَ ] (مص مرکب ) مهمل ماندن . به حال خود رها شدن . متروک ماندن . ضایع ماندن . عاطل ماندن : بلاد خراسان مهمل و معط...
معطل گذاشتن . [ م ُ ع َطْ طَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) مهمل گذاشتن . عاطل و بی بهره رها کردن : پیوسته بر تخت بنشستی و از خصایص دقیقه ای مهمل و...
ماطل . [ طِ ] (اِخ ) نام گشنی از ابل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گشنی است که شتر ماطلیه منسوب به اوست . (از اقرب الموارد).
معتل . [ م ُ ت َل ل ] (ع ص ) بیمارشونده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ضعیف و بیمار. (ناظم الاطباء). صاحب علت . علیل...
معتل . [ م ِ ت َ ] (ع ص ) توانا بر سختی کشیدن و سخت کشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قوی در سخت و درشت کشیدن . (از اقرب الم...
معتل العین . [ م ُ ت َل ْ لُل ْ ع َ ] (ع ص مرکب ) رجوع به معتل و اجوف شود.
معتل الفاء. [ م ُت َل ْ لُل ْ ] (ع ص مرکب ) رجوع به معتل و مثال شود.
معتل اللام . [ م ُ ت َل ْ لُل ْ لا ] (ع ص مرکب ) رجوع به معتل و ناقص شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.