معلی
نویسه گردانی:
MʽLY
معلی . [ م ُ ع َل ْ لا ] (ع ص ) بلند. (آنندراج ). بلندکرده و برافراشته . بلند و رفیع. معلا. (ناظم الاطباء). و رجوع به معلا شود. || بزرگ . (آنندراج ).بزرگ و بزرگ کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). بزرگ قدر: کربلای معلی . || (اِ) هفتم از تیر قمار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیر هفتم قمار. (مهذب الاسماء). نام تیر هفتم از تیرهای قمار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تیر قمار که حصه ٔ صاحبش از همه زائد است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : او در میان ایشان همچو تیر معلی است در میان تیرهای قمار و همچو بالهای پیشین ، در میان بالهای مرغان . (تاریخ قم ص 9). || پای افشار جولاهه . (مهذب الاسماء). || نزد بلغا آن است که در تمام بیت سر کلمات را حرفی معین بیاورند اگرچه در بعضی منشآت چندگان کلمات کسی را بر این نوع افتاده باشد چون شاعر را قصد صنعت نبود گویی که نگفته است و دلیل بر عدم قصد که در همه ٔ بیت نیاورده است . مثال : شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی . و این صنعت از مخترعات صاحب جامع الصنایع است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
سال مالی . [ ل ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح وزارت دارایی حساب سالیانه که تا آخر خرداد ماه رسیدگی و تمام میشود.
خایه مالی . [ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) تملق . چاپلوسی . چاپلوسی سخت با دنائت . تملق رذیلانه : هرآنکه بی خبر از فن خایه مالی شددچار زندگی سخت ...
ماست مالی . (حامص مرکب ) مداهنه . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). || سرسری گرفتن و پوشاندن دقایق امری . اغماض کردن . ندیده گرفتن مسائلی که ...
مالی دره . [ دَ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان راستوپی است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع است و 560 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ا...
مالی قراطن . [ طُ ] (معرب ، اِ) اسم یونانی ، و مالی به معنی عسل و قراطن آب است و ماء القراطن که مستعمل اطباء است محرف اوست و آن عبارت ...
مالی قراطون . [ ] (معرب ، اِ) ماءالعسل . (کتاب ادویه ٔ مفرده ٔ قانون ابوعلی سینا چ طهران ص 247، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ...
گل مالی کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شستن یا مالیدن گل بر چیزی بمنظور پاکیزه کردن آن از لکه ٔ چربی .
آب مالی کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) شستن جامه بار اول به آب تا سپس با صابون شویند. || شستن جامه ٔ آلوده بصابون در آب خارج حوض تا کف ...
خاک مالی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بخاک آلوده شدن . مالیده به خاک شدن . مطاوعه ٔ خاک مالی کردن .