اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

معود

نویسه گردانی: MʽWD
معود. [ م ُ ع َوْ وَ ](ع ص ) عادت کنانیده شده به چیزی . (آنندراج ). عادت داده شده . معتاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و محمدبن طغرل فرمان یافت هم اندر این ماه از علتی صعب که او را معود بود به روزگار. (تاریخ سیستان ).
نبوده است تا بوده دوران گیتی
به ابقای ابنای گیتی معود.

سعدی .


|| تربیت شده و تعلیم داده شده و ورزیده شده . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
معود. [ م َع ْ ] (ع ص ) بیمار عیادت کرده بالنقص و التمام ۞ . (آنندراج ). بیمار عیادت کرده شده . معوود. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معود. [ م ُع ْ ] (ع مص ) بردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تباه شدن معده ٔ کسی و گوارد نکردن طعام ر...
معود.[ م ُ ع َوْ وِ ] (ع ص ) آنکه می آموزد و تعلیم می دهد سگ را برای شکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
معوود. [ م َع ْ ] (ع ص ) بیمار عیادت کرده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معود شود.
مآود. [ م َ وِ ] (ع اِ) بلاها. (منتهی الارب ) (آنندراج ).بلاها و بدبختیها. (ناظم الاطباء). رماه اﷲ بالمآود؛ خدای او را در بلاها افکند. (از ذیل ا...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.