اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مغز

نویسه گردانی: MḠZ
مغز. [ م ُ غ ِزز ] (ع ص ) گاو ماده که بار بر وی دشوار باشد. (منتهی الارب ). ماده گاوی که آبستنی بر وی دشوار باشد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
تبه مغز. [ ت َ ب َه ْ م َ ] (ص مرکب ) تباه مغز. سبک مغز. مخبول . دیوانه . بی خرد. سست عقل . رجوع به تباه خرد و تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود...
تنک مغز. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ م َ ] (ص مرکب ) سبک مغز. (آنندراج ). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
تهی مغز. [ ت َ / ت ِ / ت ُ م َ ] (ص مرکب ) کم خرد. بی خرد. نادان . احمق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی مغز و نادان و بی هوش . (ناظم الاطباء). کن...
خشک مغز. [ خ ُ م َ ] (ص مرکب ) خشک سر که دیوانه وش و تندخوی باشد. (از برهان قاطع). دیوانه و سودائی مزاج و کله خشک . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیر...
خوش مغز.[ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (ص مرکب ) آنکه مغز خوب دارد. آنکه باطن خوش دارد. مقابل خوش ظاهر. مقابل خوب پوست .
سبک مغز. [ س َ ب ُ م َ ] (ص مرکب ) بیعقل و بی وقار. (غیاث ) (آنندراج ). سبک سر و سبکسار. (مجموعه ٔ مترادفات ص 207). سفیه . ابله . کم خرد. احمق . جل...
سخت مغز.[ س َ م َ ] (ص مرکب ) کندذهن . بی استعداد : چو روسان سختی کش سخت مغزفریبی بخوردند از اینگونه نغز.نظامی .
سیه مغز. [ ی َه ْ م َ ] (ص مرکب ) کسی را گویند که سودا بر مزاجش غلبه کند و خلل دماغ داشته باشد. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).
هفت مغز. [ هََ م َ ] (اِ مرکب ) نوعی حلوای خشک . مالکانه . (یادداشتهای مؤلف ).
ثمر درخت چهار مغز که مغز آن مانند بادام خورده میشود و از آن روغن هم میگیرند. هر دانه چهار مغز یک پوست سبز و یک پوست سخت چوبی دارد. پوسته چوبی آن دو کف...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.