اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مفرغ

نویسه گردانی: MFRḠ
مفرغ . [ م ِ رَ / م َ رَ ] ۞ (از ع ، اِ) فلزی مرکب از مس و قلعی یا روی که مجسمه ها و بخاریها و پایه ٔ چراغها و امثال آن ریزند. هفت جوش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آلیاژی است ۞ از مس و قلع ۞ که با آن ابزارهای مختلف و مجسمه تهیه می کنند. مفرغ قدیمی ترین آلیاژی است که بشر آن را شناخته و تهیه کرده است ، زیرا در معادن مس معمولاً فلز مس بطور طبیعی با قلع بصورت یک آلیاژ طبیعی وجود دارد از این رو معمولاً نخستین ابزارهای مصنوعی فلزی که در قدیم توسط بشر ساخته شده غالباً از مفرغ است .
- عصرمفرغ ۞ ؛ دومین قسمت از عصر فلزات است که پس از دوره ٔ مس در تقسیم بندی زمین شناسی قرار می گیرد. این تقسیم بندی بدان جهت است که مصنوعات فلزی این دوره از زندگی بشر بیشتر ترکیبی از مس و قلع است بطوری که کاوشهای دیرین شناسی نشان داده ساکنان نجد ایران از پنج هزار سال پیش از میلاد نیز آلیاژ مفرغ را می شناخته اند و از آن برای ساختن مصنوعات فلزی خود استفاده می کرده اند و مصنوعات مفرغی نیز که در سایر نقاط دنیا ضمن حفاریها به دست آمده قدیمتر از این تاریخ نیست . بنابراین می توانیم شروع دوره ٔ مفرغ را از پنج هزار سال قبل از میلاد مسیح - که شروع دوره ٔ آهن است - بدانیم ۞ .و رجوع به ترجمه ٔ تاریخ آلبرماله ، تاریخ ملل شرق و یونان ص 9 و 10 و تاریخ ایران باستان ج 1 ص 5 و 6 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
مفرغ . [م ُ ف َرْ رَ ] (ع ص ) تهی . خالی . (از ناظم الاطباء).- مستثنای مفرغ ؛ (اصطلاح نحو) در اصطلاح نحویان آن است که مستثنی منه در کلام ...
مفرغ . [ م ُ رَ ] (ع ص ) رجوع به مُفَرَّغ ، معنی دوم شود.
مفرغ . [ م ُ ف َرْ رِ ] (ع ص ) آنکه آب می ریزد. || آنکه خنور را تهی می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ریخته گ...
مفرغ . [ م َ رَ ] (ع اِ) جای ریختن آب . (غیاث ) (آنندراج ). || مفرغ الدلو؛ آنچه به مقدم حوض پیوندد. (از اقرب الموارد).
شهرستان دلفان را شهر مفرغ می گویند. به این دلیل که شهرستان دلفان مرکز زندگی مهرپرستان و کاسی های ایران باستان بوده و آلیاژ مفرغ برای نخستین بار در جها...
ابن مفرغ . [ اِ ن ُ م ُ ف َرْ رِ ] (اِخ ) یزیدبن زیادبن ربیعةبن ذی العشیره ٔ حمیری شاعر. جد چهارم سید اسماعیل حمیری . و مفرغ چنانکه در اغانی ...
مفرق . [ م َ رَ / رِ ] (ع اِ) تار سر، که فرق جای موی سر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). محل جداکردگی مویها از هم و فرق سر. (ناظم الاطباء) ...
مفرق . [ م ُ ف َرْ رِ] (ع ص ) پراکنده کننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه جدا می کند و پراکنده می نماید. (ناظم الاطباء). جدایی افکن .(یادداشت به خط...
مفرق . [ م ُ ف َرْ رَ ] (ع ص ) پراکنده . (ناظم الاطباء).
مفرق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) مرد کم گوشت یا فربه ، از اضداد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ناقةمفرق ؛ ناقه ٔ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.