مند
نویسه گردانی:
MND
مند. [ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش جویمند است که در شهرستان گناباد خراسان واقع است و 696 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
مند. [ م َ ](پسوند) یعنی خداوند، با کلمه ٔ دیگر ترکیب کنند و تنها مستعمل نشده چون مستمند و دردمند و روزی مند و آزمند و آه مند. (فرهنگ رشیدی ). ب...
مند. [ م َ ] (اِ) نام نوعی از عنبر بود که سیاه و گران بود. (فرهنگ جهانگیری ).نام نوعی از عنبر است و آن سیاه و سنگین و گران می باشد. (برهان...
مند. [ م ُ ن ِدد ] (ع ص ) آنکه پراکنده می کند شتران را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انداد شود.
مند. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مسکوتان است که در بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8...
مند. [ م ُ ] (اِخ ) رودی است در جنوب ایران که از رودهای مهم حوضه ٔخلیج فارس محسوب می گردد. دارای دو شعبه ٔ مهم است : یکی از کوههای برفی ...
مند. [ م َ ] (اِخ ) ۞ مرکز ایالت «لوزر» ۞ فرانسه است که بر کنار رود لو ۞ و در 571کیلومتری جنوب پاریس واقع است و 11472 تن سکنه دارد. آث...
گله مند. [ گ ِ ل ِ / ل ِ م َ ] (ص مرکب ) آنکه از کسی شکوه داشته باشد. (آنندراج ).
غصه مند. [ غ ُص ْ ص َ / ص ِ م َ ] (ص مرکب ) غمگین . اندوهگین .
صحت مند. [ ص ِح ْ ح َ م َ] (ص مرکب ) صحیح المزاج . تندرست . رجوع به صحت شود.
کیش مند. [ ک َ / ک ِ / ک َ ی ِ م َ ] (ص مرکب ) به معنی جباری و قهاری باشد به لغت زند و اوستا. (برهان ) (آنندراج ). به لغت زند،جبار و قهار و تو...