اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مند

نویسه گردانی: MND
مند. [ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش جویمند است که در شهرستان گناباد خراسان واقع است و 696 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
ثروت مند. [ ث َرْ وَ م َ ] (ص مرکب ) دارا. توانگر. مالدار.
بهره مند. [ ب َ رَ / رِ م َ ] (ص مرکب ) کامیاب . متمتع و دارای حظ و نصیب . (ناظم الاطباء). برخوردار. محظوظ. بهره ور. صاحب حظ. (یادداشت بخط مؤلف )...
گریه مند. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ م َ ] (ص مرکب ) گریان . اشک ریز : بمکتب جگرگوشگان گریه مندغلامان به بازار و کو هرزه خند.ظهوری (از آنندراج ).
فاضل مند. [ ض ِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه که در 28 هزارگزی جنوب باختری رشخوار واقع است .در جلگه ای م...
گمان مند. [ گ ُ م َ ] (ص مرکب ) مرتاب . (زمخشری ) (مهذب الاسماء). شاک . مُمتَری . (مهذب الاسماء).
لیلی مند. [ ] (اِخ ) (کوه ...) نام کوهی میانه ٔ دزگرد و سرحد چهاردانگه .
معادل واژه لاتین "سیستماتیک" ، با نظم و ترتیب و از روی قاعده ؛ ...
کند و مند. [ ک َ دُ م َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از قبیل توابعند یعنی خراب و ویران و کنده شده . (فرهنگ رشیدی ) : کدام باره که نفکند زنده پیل ت...
گند و مند. [ گ َ دُ م َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) هر چیز خراب و فاسد و معیوب .- امثال :هر جا که گند و مند است ، مال من دردمند است . (امثال و حکم...
فراست مند. [ ف ِ س َ م َ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ فِراست . بافِراست . رجوع به فِراست و فِراسة شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.