گفتگو درباره واژه گزارش تخلف منشی نویسه گردانی: MNŠY منشی . [م َ ن ِ ] (ص نسبی ) ۞ به معنی طبعی باشد. (برهان ). طبعی و ذاتی . (آنندراج ). ذاتی و جبلی و طبیعی . (ناظم الاطباء). رجوع به منش شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه واژه معنی منشی زاده منشی زاده . [ م ُ دَ / دِ ] (اِخ ) ابراهیم خان . (1296-1336 هَ . ق .) وی در ایروان تولد یافت و در سال 1307 هَ . ق . همراه پدر به ایران مهاجرت ... نازک منشی نازک منشی .[ زُ م َ ن ِ ] (حامص مرکب ) صفت نازک منش : عنقا که ز نازک منشی جای نگه داشت هرگز طرف دامنش از عار تر آمد؟انوری . منشی باشی منشی باشی . [ م ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ۞ سرپرست منشیان . رئیس منشیان و کاتبان . ناظم منشی ناظم منشی . [ ظِ م ِ م ُ ] (اِخ ) ابن علی بنارسی . از شاعران پارسی گوی هندوستان است . مؤلف صبح گلشن آرد: «ناظم منشی فرزند علی بنارسی خلف... شهاب منشی شهاب منشی . [ ش ِ ب ِ م ُ ] (اِخ ) رجوع به محمدبن علی بن جمال الاسلام شود. قاضی منشی قاضی منشی . [ م ُ ] (اِخ ) جمال الدین محمدبن مکرم بن علی انصاری رویفعی . رجوع به جمال الدین محمد شود. جلال منشی جلال منشی . [ ج َ ل ِ م ُ ] (اِخ ) خواجه ... بعضی او را کرمانی نوشته اند ولی ظاهرش این که اصفهانی باشد. وی از معاصرین خواجه شمس الدین محم... اسکندر منشی اسکندر منشی . [ اِ ک َ دَ رِ م ُ ] (اِخ ) رجوع به اسکندربک شود. منشی الممالک منشی الممالک . [ م ُ شِل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) حاج میرزا رضاقلی نوایی ، پسر عبدالمجید از مردم نوا از رجال معروف دوره ٔ آغا محمدخان و فتحعلیشاه قاجا... خوش منشی کردن خوش منشی کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مطایبه کردن . شوخی کردن . سر بسر کسی گذاردن . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود