اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

منصور

نویسه گردانی: MNṢWR
منصور. [ م َ] (اِخ ) نام پدر حسین حلاج صوفی مشهور است که خود حسین حلاج نیز به همین نام شهرت یافته است :
اگر منصور می گفتی اناالحق روی او دیدی
بماند شرمسار از وی ز بسطامی ز سنجانی .

؟ (از آنندراج ).


رجوع به آنندراج و غیاث و قاموس الاعلام ترکی و حسین حلاج و حلاج در همین لغت نامه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسین محمد. رجوع به ابوالقاسم منصوربن ابی الحسین محمد شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن احمد عراقی ، مکنی به ابونصر از مشایخ قرن چهارم است . او راست اشاره فی القراآت العشر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن احمدبن اسد سامانی ، مکنی به ابوصالح . رجوع به ابوصالح شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن عمرالتمیمی المضری الضریر، مکنی به ابوالحسن فقیه شافعی ، ادیب و شاعر نیکو سخن (متوفی به سال 306 هَ . ...
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن حسین الاَّبی الوزیر، مکنی به ابوسعید از مردم آوه نزدیک ساوه مصاحب صاحب بن عباد متولی اعمال جلیله و وزیر مجدالدول...
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن داراسب ۞ شیرازی ، مکنی به ابوالفتح . القائم بامراﷲ عباسی او را به وزارت برگزید و به امین الدوله ومجدالوزراء ملقب...
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن سرجون بن منصور کاتب معاویه و بعضی دیگر از آل ابی سفیان و متولی دیوان خراج به زبان و نسق رومی بود. (یادداشت مرح...
منصور.[ م َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن احمدبن حسن ، مکنی به ابونصر. او راست تاج المعانی فی تفسیر السبعالمثانی که به سال 353 هَ . ق . تألیف کرده...
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان ۞ بن منصوربن فتوح الهمدانی الاسکندرانی ، ملقب به وجیه الدین و مکنی به ابوالمظفر ابن العماد (607-673) محتسب ...
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن طلحةبن طاهربن الحسین بن مصعب . و عبداﷲبن طاهر وی را حکیم آل طاهر می خواند. و او والی مرو و آمل و خوارزم بود و او ر...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۴ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.