گفتگو درباره واژه گزارش تخلف موجب نویسه گردانی: MWJB موجب . [ م ُ وَج ْ ج ِ ] (ع ص ) ماده شتری که در پستانش فله بسته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) ۞ . || نعت فاعلی از توجیب . آن که در شبانه روزی یک بار می خورد. (ناظم الاطباء). رجوع به توجیب شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی موجب موجب . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) هرآنچه لازم می گرداند و مقرر می کند و واجب می گرداند. (ناظم الاطباء). لازم کننده . (آنندراج ) (غیاث ). واجب کننده . مقر... موجب موجب . [ ج ِ ] (اِخ ) نام شهری است به شام میان قدس و بلغاء. (معجم البلدان ). موجب موجب . [ ج َ ] (ع ص ) ایجاب کرده شده . لازم آمده . لازم گردانیده شده و مقررکرده شده . || مثبت . ضد منفی . (ناظم الاطباء)؛ استثناء در کلام تام م... موجب همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: لامل lāmal (پشتو) ***فانکو آدینات 09163657861 بی موجب بی موجب . [ م َ / مُو ج ِ ] (ص مرکب )(از: بی + موجب عربی ) بی سبب . بیوجه . (آنندراج ). بدون سبب . بدون دلیل . (ناظم الاطباء). رجوع به موجب شود... موجب حرمان نشود باعث پریشانی نگردد عشق میورزم و امید که این فن شریف چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود حافظ نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود