اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

موری

نویسه گردانی: MWRY
موری . (ص نسبی ) منسوب به مور. || حرکت موری ، کوشش موری ، حرکت و کوشش چون مور، ضعیف و آهسته . (از یادداشت مؤلف ). || (اِ) راهگذر آب باشد. (از ناظم الاطباء) (جهانگیری ). آبراهه . رهابه . رهاب . راهگذر آب باشد در زیر زمین . (برهان ). رهگذر آب صحن ، و این در فارسی و هندی مشترک است . (غیاث ) (آنندراج ). || لوله را گویند که کوزه گران از سفال سازند به جهت راه گذر آب و غیره . (برهان ). تنبوشه و لوله ٔ سفالی که در راهگذر آب و جز آن گذارند. (ناظم الاطباء). گنگ . (لغت فرس اسدی ). گنگ کاریزها باشد. (صحاح الفرس ). تنبوشه . گنگ . کول و آن تنبوشه ٔ بزرگ است که در نقبهای کاریز یعنی قنات بکار برند. آبراهه . رهابه . رهاب . (یادداشت مؤلف ). مُنگ (در تداول مردم قزوین )؛ برنج ، موری آب خانه . (بحر الجواهر) :
... نت کاریز و ... من موری است
آب موری من به رنگ چو دوغ .

طیان (از صحاح الفرس ).


زنگی روی چون در دوزخ
بینی همچو موری مطبخ .

جامی (از فرهنگ جهانگیری ).


|| لوله ٔ کوزه . (غیاث ) (آنندراج ). || ناودان . (ناظم الاطباء) (از برهان ). || نوعی از آش است . (غیاث ) (آنندراج ). || (اصطلاح پزشکی ) مجرای بول و منی واقع در میان گرده و مثانه که به تازی برانح یا برانج گویند. (از یادداشت مؤلف ). باید دانست که آلتهای بول گرده است و مثانه و مجراهایی که میان هر دوست و این مجراها را طبیبان به تازی برانح گویند و تفسیر برانح به زبان اهل خراسان موری است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ونوع جرم آن [ نوع جرم مجرای قضیب ] نه از نوع خایه است و همچون موری است میان خایه و بن قضیب نهاده و به تازی این موری ها را اوعیةالمنی گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || مورش مهره . (ناظم الاطباء). به معنی مورش هم هست که مهره های ریزه باشد که زنان بردست و گردن بندند. (برهان ). || نوعی از پارچه ٔ ریسمانی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). نوعی از بافته ٔ ابریشمی . (غیاث ) (آنندراج ). قسمی پارچه چون سمنقر. نوعی جامه ٔ نخی باریک و فراخ چشمه . (یادداشت مؤلف ). || ناله و زاری آهسته و در زیر لب . (ناظم الاطباء). رجوع به زنجه موره و زنجه موری و همچنین زنجه مویه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
موری . (ع ص ) نعت فاعلی از ایراء. رجوع به ایراء (ماده ٔ وری ) شود. آنکه آتش برمی آورد از آتشزنه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). موریة. |...
موری . [ م ُ وَرْ ری ] (ع ص ) نعت فاعلی از توریة. بلندکننده و بردارنده ٔ نگاه از کسی . رجوع به توریة شود. || آتش برآورنده از آتش زنه . و رج...
موری . [ م َ ] (ص نسبی ) مروی در تلفظ مردم خراسان . رجوع به مروی شود.
موری . [ م َ ] (اِخ ) جزء طایفه ٔ دورکی از طایفه ٔ هفت لنگ از ایل بختیاری ایران است و دارای شعب ذیل می باشد: بابایی ، علی جانوند، بوری بودی...
موری . (اِخ ) نام ولایتی است در ترکستان . (ازغیاث ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از برهان ).
مؤری . [ م ُ ءَرْ ری ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأریة. سازنده ٔ آریه یعنی اخیه برای چهارپایان . آنکه اخیه می سازد برای چهارپایان . (ناظم الاط...
درب موری . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان ، واقع در 69هزارگزی شمال باختری راور و 21هزارگزی شمال راه ...
ریگ موری . (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل .916 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات و صنایع...
باغ موری . (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 30 هزارگزی شمال باختری الیگودرز بر کنار راه مالرو کاغه به از...
چشم موری . [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشم مور و سر موری . اشیاء خرد و ریزه . چیز قیمه قیمه شده . (آنندراج ). رجوع به چشم مور شو...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.