موری
نویسه گردانی:
MWRY
موری . [ م َ ] (اِخ ) جزء طایفه ٔ دورکی از طایفه ٔ هفت لنگ از ایل بختیاری ایران است و دارای شعب ذیل می باشد: بابایی ، علی جانوند، بوری بودی . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
موری . (ع ص ) نعت فاعلی از ایراء. رجوع به ایراء (ماده ٔ وری ) شود. آنکه آتش برمی آورد از آتشزنه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). موریة. |...
موری . [ م ُ وَرْ ری ] (ع ص ) نعت فاعلی از توریة. بلندکننده و بردارنده ٔ نگاه از کسی . رجوع به توریة شود. || آتش برآورنده از آتش زنه . و رج...
موری . (ص نسبی ) منسوب به مور. || حرکت موری ، کوشش موری ، حرکت و کوشش چون مور، ضعیف و آهسته . (از یادداشت مؤلف ). || (اِ) راهگذر آب با...
موری . [ م َ ] (ص نسبی ) مروی در تلفظ مردم خراسان . رجوع به مروی شود.
موری . (اِخ ) نام ولایتی است در ترکستان . (ازغیاث ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از برهان ).
مؤری . [ م ُ ءَرْ ری ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأریة. سازنده ٔ آریه یعنی اخیه برای چهارپایان . آنکه اخیه می سازد برای چهارپایان . (ناظم الاط...
درب موری . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان ، واقع در 69هزارگزی شمال باختری راور و 21هزارگزی شمال راه ...
ریگ موری . (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل .916 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات و صنایع...
باغ موری . (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 30 هزارگزی شمال باختری الیگودرز بر کنار راه مالرو کاغه به از...
چشم موری . [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشم مور و سر موری . اشیاء خرد و ریزه . چیز قیمه قیمه شده . (آنندراج ). رجوع به چشم مور شو...