مهرق
نویسه گردانی:
MHRQ
مهرق . [ م ُ رَ ] (معرب ، اِ) معرب مهره . صحیفه و روی کاغذ. (منتهی الارب ). صحیفه و گویندآن پارچه ای است از حریر سفیدرنگ که در صمغ آغارده وسپس مهره زده و صیقل کرده بر آن می نوشتند. (از یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد). کاغذ مهره کشیده و صفحه ای که در روی آن می نویسند. (ناظم الاطباء). ج ، مَهارِق . (منتهی الارب ). صحیفه ، و آن معرب از کلمه ٔ فارسی مهره است . ابوزکریا گوید مهارق ، قراطیس باشد و معرب از فارسی . و برخی گویند آن تکه پارچه هایی بود که صیقل می کردند و بر آن می نوشتند و اصل آن «مهره کرد» است یعنی به وسیله ٔ مهره صیقلی شده . و ازهری گوید مهارق صحائف است و واحد آن «مهرق » و آن معرب است و از قدیم در عربی به کار رفته . (از المعرب جوالیقی ). || دشت املس و تابان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مهره ای که بدان کاغذ را جلا داده مهره می کشند. || صفحه ای که در روی آن نرد بازی می کنند. || تخته نرد. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
محرق . [ م ِ رَ ] (ع اِ) سوهان . (منتهی الارب ).
محرق . [ م ُ رِ ](ع ص ) نیک سوزاننده به آتش . (از منتهی الارب ). سوزاننده . سوزنده : بدانست که جوان در تب مطبق عشق است و در حرارت محرق ...
محرق . [ م ُ رَ ] (ع ص ) نیک سوخته شده به آتش . (از منتهی الارب ). مشتعل و افروخته . (ناظم الاطباء). سوزانیده شده . (غیاث ). سوخته شده . (نا...
محرق . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ) ماء محرق ؛ آب جوش داده به آتش . (منتهی الارب ).
محرق . [ م ُ ح َرْرِ ] (ع ص ) نیک سوزاننده به آتش . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوزاننده .- پتاس محرق ؛ رجوع به پطاس محرق شود.- سو...
محرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) رجوع به جفنةالاصغربن منذراکبر و رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود.
محرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب عمروبن هند بدان جهت که صد کس را از بنی تمیم سوخته بود. (منتهی الارب ). رجوع به عمرو و الاعلام زرکلی ج ...
محرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب ابن نعمان بن منذر. (منتهی الارب ).
محرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب حارث بن عمرو ملک شام . (منتهی الارب ). رجوع به حارث ... شود.
محرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب امروءالقیس بن عمرو. (منتهی الارب ). رجوع به امروءالقیس (اول ) شود.