اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نامی

نویسه گردانی: NAMY
نامی . (ص نسبی )(از: نام + ی ، نسبت ) پهلوی نامیک ۞ به معنی نامور. مشهور. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) ۞ . صاحب نام نیک . مشهور. معروف . (آنندراج ) (انجمن آرا). کسی که نام نیک او مشهور شده باشد. (فرهنگ نظام ). مشهور. معروف . نامدار. (ناظم الاطباء). داستان . سمر. بلندآوازه . شهیر. سامی . صاحب اشتهار. صاحب صیت . بلندآوازه :
که با آنکه بر من گرامی ترند
گزین سپاهند و نامی ترند.

دقیقی .


سلیح است بسیار و مردم بسی
سرافراز نامی ندانم کسی .

فردوسی .


تن شهریاران گرامی بود
هم از کوشش و جنگ نامی بود.

فردوسی .


یکی برگزیند که نامی تر است
به خاقان چین بر گرامی تر است .

فردوسی .


خداوند ما شاه کشورستان
که نامی بدو گشت زاولستان .

فرخی .


کجا ایدون زنان آیند نامی
هم از تخم بزرگان گرامی .

(ویس و رامین ).


در اطراف جهان شاهان نامی
از او جویند جاه و نیکنامی .

شمسی (یوسف و زلیخا).


ای نامی از تو نام خداوند ذوالفقار
در دین سید ولد آدم افتخار.

سوزنی .


در خدمت این خدیو نامی
ما اعظم شانک ای نظامی .

نظامی .


و مردم نامی را در بند گرامی دارد. (مجالس سعدی ).
گزیدند از هنرمندان نامی
دو استاد هنرمند گرامی .

وحشی .


|| محبوب . گرامی . مطلوب :
مرا مرگ نامی تر از سرزنش
به هر جای بیغاره ٔ بدکنش .

فردوسی .


بدارم ترا هم بسان پدر
وز آن نیز نامی تر و خوبتر.

فردوسی .


- نامی داشتن ؛ عزیز داشتن . محترم و معزز داشتن :
به پیش بزرگان گرامیش دار
ستایش کن و نیز نامیش دار.

فردوسی .


- نامی شدن ؛ شهرت یافتن . مشهور شدن . سرشناس گشتن . نام آور شدن . نام برآوردن :
چو بخشنده باشی گرامی شوی
به دانائی و داد نامی شوی .

فردوسی .


همان در جهان نیز نامی شوی
به نزد بزرگان گرامی شوی .

فردوسی .


به علی مردمی و مردی نامی شد و تو
گر علی نیستی ای میر علی دگری .

فرخی .


جامه ٔکعبه را که می بوسند
او نه از کرم پیله نامی شد.

سعدی .


- نامی کردن ؛ مشهور کردن . سرافراز کردن . به شهرت و اعتبار و ارزش رساندن :
گرانمایگان را گرامی کنم
پرستندگان نیز نامی کنم .

فردوسی .


کنون شاه ما را گرامی کند
بدین خواهش امروز نامی کند.

فردوسی .


دگر گفت ما تخت نامی کنیم
گرانمایگان را گرامی کنیم .

فردوسی .


چنان نامی کنم آن خاندان را
که نامش یاد باشد جادوان را.

شمسی (یوسف و زلیخا).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۳ ثانیه
روح نامی . [ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روح نامیه : گرنه عرق منبر تستی در اشجار عراق روح نامی اره گشتستی اندر هر شجر. سنایی .رجوع به رو...
بزرگ نامی . [ ب ُ زُ ] (حامص مرکب ) شهرت . نام آوری : بزرگ نامی جوید همی و نام بزرگ نهاده نیست بکوی و فکنده نیست بدر.فرخی .
تباه نامی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) بدنامی . زشت نامی : هرکس که ببارگاه سامی نرسداز ناکسی و تباه نامی نرسد.سعدی .
زنده نامی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نیکنامی . خوشنامی . جاویدانی نام : خوب کرداری ز بهر زنده نامی کرده اندزنده نامی بهتر است از زندگی لحم ...
نامی بکری . [ ی ِ ب َ ] (اِخ ) میر محمد معصوم ترمدی بکری . رجوع به نامی ترمدی شود.
نامی ترمدی . [ ی ِ ت َم َ ] (اِخ ) (میر... خان ) محمدمعصوم بن میر سیدصفائی ترمدی بکری ۞ . از شاعران اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم است ....
نامی دهلوی . [ ی ِ دِ ل َ ] (اِخ ) بلدیوسنگه ٔ دهلوی . از پارسی گویان هند است و مؤلف تذکره ٔ نگارستان سخن این بیت را از او آورده است :آن رند...
نامی ابهری . [ ی ِ اَ هََ ] (اِخ ) صدر محمد (مولانا...) از شاعران قرن دهم و معاصر شاه عباس کبیر است . او راست :زآن لب به کام دل می نابم نمی...
نامی کاشانی . [ ی ِ ] (اِخ ) (سید...) مهدی طباطبائی قصاب کاشانی .وی از شاعران قرن سیزدهم است و به روایت گنج شایگان : «چون سخت رند و قلاش...
نامی کشمیری . [ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) از پارسی گویان هند است و مؤلف صبح گلشن این دو بیت را از او آورده است :هرگز دلم به غیر تو مایل نمیشودوز دی...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.