نحاس
نویسه گردانی:
NḤAS
نحاس . [ ن َح ْ حا ] (ع ص ) مسگر.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسما) (دهار). صانع النحاس . (اقرب الموارد). این انتساب معامله ٔ مس و عمل مسگری و ساختن ظروف و مسینه آلات را رساند. (از سمعانی ). || مس فروش . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
نحاس . [ ن َ / ن ِ / ن ُ ] (ع اِ)مس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسما) (مفاتیح ). به فارسی مس نام...
نحاس . [ ن ِ ] (اِ) پاره های چرمی که در میان تخت کفش میگذارند تا آب در آن نفوذ نکند. (ناظم الاطباء).
نحاس . [ ن َح ْ حا] (اِخ ) ابوالمعالی اصفهانی . از شاعران و خطاطان عهد سلجوقی است . مدتی در دربار الب ارسلان و ملکشاه و برکیارق و سلطان محمد،...
نحاس . [ ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم بن محمد شافعی دمشقی دمیاطی ، ملقب به محیی الدین . از فضلای قرن نهم هجری است . وی در فتنه ٔ تیمور از دمشق ...
نحاس . [ ] (اِخ ) احمدبن اسماعیل بن یونس مرادی مصری ، مکنی به ابوجعفر و مشهور به نحاس و ابن النحاس و صفار. مفسر و نحوی و دانشمند قرن چهارم ...
نحاس اصفر. [ ن ُ س ِاَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) برنج . شبه . شبهان .
نحاس صینی . [ ن ُ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طالیقون مصنوع . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به طالیقون شود.
نحاس محرق . [ ن ُ س ِ م ُ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نحاس محروق . رجوع به نحاس محروق شود.
جرجس نحاس . [ ج ِ ج ِ ن َح ْ حا ] (اِخ ) میخائیل . او راست : تاریخ محمد توفیق الاول خدیوی . که در قاهره بطبع رسیده است . (از معجم المؤلفین ).
نحاس محروق . [ ن ُ س ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روسختج . راسخت . نخاس محرق . روی ِ سوخته .