اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نشو

نویسه گردانی: NŠW
نشو. [ ن َش ْوْ ] (از ع ، مص ) ۞ پیدا شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پیداشدگی . (ناظم الاطباء). || روییدن و بالیدن . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). بزرگ شدن و بالیدن . (از معجم متن اللغة). نَشوَة. (معجم متن اللغة). نشوء :
چو مشک نافه در نشو گیاهی
پس از سرخی همی گیرد سیاهی .

نظامی .


در آن ساعت که باشد نشو جان ها
گل تسبیح روید بر زبانها.

نظامی .


مرغ را جولانگه عالی هواست
زانکه نشو او ز شهوت وز هواست .

مولوی .


بانگ صورش نشأت تن ها بود
نفخ تو نشو دل یکتا بود.

مولوی .


بر آنکس چون ببخشد نشو خاکی
که دارد چون بنفشه شرمناکی .

نظامی .


- نشو و نما ؛ بالیدن و فزودن . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بالیدگی و رسیدگی . (ناظم الاطباء). تا چنان که خواهد [ اندام ] بالید ببالد وتمام شود و این بالیدن و فزودن را به تازی نشو و نما گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- نشو و نمو؛ نشو و نما. رشد و پرورش : این بزرگ در حجر تربیت پدر نشو و نمو یافته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 255). بر آن اعتقاد نشو و نمو یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 414).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۴ ثانیه
نشو.[ ن َش ْوْ ] (ع مص ) مست گردیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). نَشوَة. نُشوَة. نِشوَة. (المنجد) (منتهی ال...
نشو. [ ن ُ ] (ص ) هموار. صاف و ساده . لغزنده و نرم و بی خشونت و بی درشتی . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نَسَو. (یادداشت مؤ...
نشو. [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کالج بخش مرکزی شهرستان نوشهر. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
نشوء. [ ن ُ ] (ع مص ) نشاءة. (از منتهی الارب ). بربالیدن . (تاج المصادر بیهقی ). گوالیدن . (صراح ). (آنندراج ). بالیدن کودک . (زوزنی ). جوان گشتن ...
نشو و نما. [ ن َش ْ وُ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) روییدگی و بالیدگی . (ناظم الاطباء). گوالش . بالش . رشد. رجوع به نشو و نیز رجو...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.