نشوء
نویسه گردانی:
NŠWʼ
نشوء. [ ن ُ ] (ع مص ) نشاءة. (از منتهی الارب ). بربالیدن . (تاج المصادر بیهقی ). گوالیدن . (صراح ). (آنندراج ). بالیدن کودک . (زوزنی ). جوان گشتن . (آنندراج ). جوان گشتن و به حد ادراک رسیدن طفل . (از المنجد). بالیدن و به شباب رسیدن و در حقیقت از حد صبی گذشتن و به سن ادراک رسیدن طفل . (از اقرب الموارد). گوالیدن و به شباب رسیدن . بزرگ شدن و به عهد شباب درآمدن کودک و هنوز به سن کمال نرسیدن او. (از معجم متن اللغة). گویند: نشأت فی بنی فلان ؛ ای ربیت فیهم و شببت . (المنجد). نش ء. نشاءة. نشاء. نشائة. (از اقرب الموارد) (المنجد). || آفریدن . (آنندراج ). || زیستن . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). نشاء؛ حدث و تجدد و حییی . (اقرب الموارد) (المنجد). || بلند برآمدن ابر. (آنندراج ) (از المنجد). برآمدن و ظاهر شدن ابر. (از معجم متن اللغة). پدید آمدن . میغ. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ): نشاء اللیل ؛ ارتفع. (معجم متن اللغة).
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
نشو. [ ن َش ْوْ ] (از ع ، مص ) ۞ پیدا شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پیداشدگی . (ناظم الاطباء). || روییدن و بالیدن . (از غیاث اللغات ) (آنندر...
نشو.[ ن َش ْوْ ] (ع مص ) مست گردیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). نَشوَة. نُشوَة. نِشوَة. (المنجد) (منتهی ال...
نشو. [ ن ُ ] (ص ) هموار. صاف و ساده . لغزنده و نرم و بی خشونت و بی درشتی . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نَسَو. (یادداشت مؤ...
نشو. [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کالج بخش مرکزی شهرستان نوشهر. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
نشو و نما. [ ن َش ْ وُ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) روییدگی و بالیدگی . (ناظم الاطباء). گوالش . بالش . رشد. رجوع به نشو و نیز رجو...