اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نعمی

نویسه گردانی: NʽMY
نعمی . [ ن ُ ما ](ع اِ) نعمت . تن آسانی . فراخی . دست رس نیکو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). خفض . دعة. مال . (اقرب الموارد). || آنچه کرده شود از نیکوئی در حق کسی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || نعمی عین ؛ نعام عین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به نعام شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
علی نعمی . [ ع َ ی ِ ن َ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمدبن حسن بن عبدالرحمان بن یحیی بن محمدبن عیسی نعمی حسنی یمنی . عالم و شاعر متولد در سال 984...
نامی . (ع ص ) اسم فاعل از نُمُوّ. (اقرب الموارد). رجوع به نموشود. || بالنده . نموکننده . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء...
نامی . (اِ) مکتوب . کتاب . (ناظم الاطباء). نامه . فرمان . (برهان قاطع). رجوع به نامه شود.
نامی . (ص نسبی )(از: نام + ی ، نسبت ) پهلوی نامیک ۞ به معنی نامور. مشهور. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) ۞ . صاحب نام نیک . مشهور. معروف . (آ...
نامی . (اِخ ) (الشریف ...) ابن عبدالمطلب بن حسن بن ابی نمی الثانی . وی به انتقام خون برادرش با شریف محمدبن عبداﷲ حکمران مکه جنگید و او را...
نامی . (اِخ ) احمدبن محمد دارمی مصیصی ، مکنی به ابوالعباس و مشتهر به نامی . از شاعران و ادبای عرب و مداح سیف الدوله است . او را با متنبی م...
نامی . (اِخ ) (ملا...) شمسی . از پارسی گویان هند است و این رباعی را مؤلف تذکره ٔ صبح گلشن ۞ به نام او ثبت کرده است :ای دل پی یار ناتو...
نامی . (اِخ ) (منشی ...) محمدحسن بن محمدبخش . از پارسی گویان هند است . وی در قرن سیزدهم در بانده ٔ هندوستان میزیسته و بامؤلف تذکره ٔ شمع انجم...
هم نامی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم نام بودن . نسبت دو تن که به یک نام خوانده شوند : روز بهرام و رنگ بهرامی شاه با هر دو کرده هم نامی .نظام...
زشت نامی . [ زِ ] (حامص مرکب ) به بدی و زشتی مشهور شدن . (از ناظم الاطباء). بدنامی . شهرت یافتن به بدی و زشتی : اگرکردمی بر تو این بد نهان...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.