اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نما

نویسه گردانی: NMA
نما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] ۞ (اِ) صورت ظاهر. (فرهنگ فارسی معین ). آنچه در معرض دید و برابر چشم است :
بسی فربه نماید آنکه دارد
نمای فربهی از نوع آماس .

سنائی .


سرمه ٔ بیننده چو نرگس نماش
سوسن افعی چو زمرد گیاش .

نظامی .


|| نشان .نمودار. مظهر :
چون فضل ربیعی نه که چون فصل ربیعی
کز جود طبیعی همه تن لطف و نمائی .

خاقانی .


|| در اصطلاح بنایان ، نمای بنا و عمارت .آنچه از بیرون سوی دیده شود. (از یادداشت مؤلف ). منظره ٔ خارجی بنا و عمارت . (فرهنگ فارسی معین ). || (نف مرخم ) به صورت مزید مؤخر و نیز در ترکیب بدین معانی آید: 1- به معنی نماینده و نشان دهنده : آب نما. بادنما. پانما. جهان نما. چهره نما. خودنما. دندان نما. دورنما. راهنما. رونما. سراپانما. صواب نما. قبله نما. قدرت نما. قطب نما. گاه نما. گنبدنما. گندم نما. گیتی نما. معجزنما. مکارم نما. هنرنما. 2- به معنی کننده : استم نما. داوری نما. 3- به معنی شکل و منظره : بدنما.خوش نما. 4- مخفف نموده است : خواب نما. (یادداشت مؤلف ). انگشت نما. دست نما. شب نما. 5- به معنی شبیه و مانند: ابرنما. اهل نما. دوست نما. سنگ نما. لعل نما.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
نما. [ ن َ ] (از ع ، اِمص ) ۞ نمو. بالیدگی . (ناظم الاطباء). افزایش . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). رشد. بالش . بالندگی . گوالش . گوالیدگی . (یا...
بوصلة. قطب نما را به انگلیسی کامپس ۞ و به فرانسه بوسل ۞ و به عربی بوصلة میگویند، مشابهت اسمی میان نام آن به فرانسه و عربی نویسندگان دائرةالمعارف بریتا...
compase Rose برای اولین بار درباره Composs Rose چیزی های نوشته می شود تا فرهنگ و علم دریانوردی ایرانی در زمان مکانی که قبلا داشته رو نمای شود احتمالا ...
نماء. [ ن َ ] (ع مص ) ۞ گوالیدن . (از منتهی الارب ). افزون شدن . (دهار). نمو. زیاد شدن و افزون شدن مال و جز آن . (از اقرب الموارد). || بلند...
نخ نما. [ ن َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) نخ نما شدن قالی و جامه و جز آن ؛ سوده و فرسوده شدن آن به کثرت استعمال چنانکه پود آن برود و تار...
آب نما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (اِ مرکب ) مظهر چشمه و کاریز. || بنائی که در آنجا کنند. || سراب . کوراب . آل . کتیر. واله . کور. لعاب الشمس . یلمع....
تن نما. [ ت َن ْ، ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) پارچه ٔ تن نما. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صفت پارچه های نازک که اندام پوشنده از وراء آن آشک...
ته نما. [ ت َه ْ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) چیزی که هرچه ته خود داشته باشد بنماید. (آنندراج ). هر چیز صافی که ته آن نمایان باشد مانند جوی...
خوش نما. [ خوَش ْ / خُش ْ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) خوش منظر. منظری . دیداری . اَنِق . حَسَن ُالْمَنظَر. نیکومنظر. نیکونما. خوبرو. (یادداشت مؤلف ...
دست نما. [ دَ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ن مف مرکب ) دست نموده . نشان داده شده به دست . انگشت نما : نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تودست نمای خلق شد ق...
« قبلی صفحه ۱ از ۸ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.