نمی . [ ن َ ] (حامص ) تری . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نمناکی . مرطوبی . || سردی . (ناظم الاطباء).
نمی . [ ن َم ْی ْ ] (ع مص ) ۞ گوالیدن . (از منتهی الارب ). زیاد شدن و گوالیدن مال وجز آن . (اقرب الموارد). نمو. نمی ّ. نماء. نمیة. (متن اللغة...
نمی . [ ن َ ما ] (ع اِ) ج ِ نماة. رجوع به نَماة شود.
نمی . [ ن ُم ْ می ی ] ۞ (ع اِمص ، اِ) ناراستی . دغلی . (منتهی الارب ). خیانت . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || عیب . (منتهی الارب ) (اقرب ال...
نمی . [ ن ُ می ی ] (ع مص ) رجوع به نَمْی و نَماء شود.
نم نمی . [ ن َ ن َ ] (ص نسبی ) آنکه تکیه کلام «نم » دارد و بیجا تکرار کند. (یادداشت مؤلف ). || چشم نم نمی ؛ چشمی که دایم آب زند. چشم نم ن...
نم نمی . [ ن َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترکه دز بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز و در حدود 100 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، ش...
[نِ هِ لَ] از مصدرِ هلیدن. نمی گذارد. رخصت نمی دهد.
شکل منفی از می دارم که از مصدر داشتن گرفته شده است. نمی دارم گله از روزگارم که فرصت بوده تا خود را بیابم اگر مقدور من باشد به تکرار ز تکرارش ملال آید ...