اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نوی

نویسه گردانی: NWY
نوی . [ ن َ وا ] (ع اِ) تخم خرما. (غیاث اللغات ). ج ِ نواة. رجوع به نواة شود :
عسل دادت از نحل و من از هوا
رطب دادت از نخل و نخل از نوی .

سعدی .


|| جهتی که مسافر بطرف آن روی می آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قصد و آهنگ و طریقة. (ناظم الاطباء). جهت که به وی روی آوردند. (منتهی الارب ). وجه و سمتی که آهنگ آن کنی و بسوی آن روانه شوی . (از متن اللغة). || خانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دوری . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). جدائی . (منتهی الارب ). بُعد. (متن اللغة) (اقرب الموارد). || ختنه جای دختران از تلاق . (منتهی الارب ). مخفض . (از متن اللغة). || کوچ و انتقال مسافر از جائی به جائی . (ناظم الاطباء). تحول از مکانی به مکانی . (از متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
نوي دیدن . [ ن َ / ن ُ دی دَ ] (مص مرکب ) خواب دیدن پسر بار اول . محتلم شدن مراهق بار نخست . (یادداشت مؤلف ). || خون دیدن دختر اول بار....
نووی . [ ن َ وَ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به نوی که قریه ای است به شام . (از منتهی الارب ).
نووی . [ ن َ وَ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به نوا است و آن دیهی است در سه فرسخی سمرقند. (از ریحانة الادب ج 4 ص 252 از مراصد الاطلاع ).
نووی . [ ن َ وَ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به نوا است و آن شهر کوچکی است از توابع ناحیه ٔ حوران از نواحی دمشق که منزل ایوب نبی بود و قبر سا...
نووی . [ ن َ وَ وی ی ] (اِخ ) محمدبن عمربن عربی بن علی معروف به نووی و مکنی به ابوعبدالمعطی ، از علمای قرن چهاردهم هَ . ق . است . در معجم...
نووی . [ ن َ وَ وی ی ] (اِخ ) یحیی بن شرف الدین بن مری ۞ بن حسن حزامی ۞ دمشقی حورانی نووی ، ملقب به محیی الدین و مکنی به ابوزکریا. از ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.