نهور. [ ن ُ ] (اِ) چشم . (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا)
: تو آن سری که شمارند خاک پای ترا
سران محتشمان توتیای نور نهور.
سوزنی (از جهانگیری ).
|| نگاه . (جهانگیری ) (رشیدی ). نگاه به چشم . (انجمن آرا).
-
بدنهور ؛ ظاهراً به معنی بدمنظر است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). شاید معنی بدچشم و آلوده نظر هم مناسب باشد
: از آن با بزرگان نیارم نشستن
که ایشان چو حورند و من بدنهورم
۞ .
سنائی (از رشیدی ).
کوردل همچو کور می باشد
سبک و بدنهور می باشد.
سنائی (از انجمن آرا).
|| نگاه کردن از روی قهر و غضب و خشم . (برهان قاطع). اینکه در برهان به معنی نگاه کردن از روی خشم نوشته ، تصحیف خوانی کرده . در فرهنگهای معتبر به معنی نگاه و چشم هر دو آمده و او نگاه بخشم فهمیده . (انجمن آرا).