اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

و

نویسه گردانی: W
و. [ وُ / وَ / وِ ] (ضمیر) مخفف او.ورا، مخفف او را. واو مخفف او باشد همچو «ورا دیدم »و «مر ورا گفتم » یعنی او را دیدم و مر او را گفتم . (برهان قاطع چ معین مقدمه ٔ مؤلف ص کط) :
چو آن نامه نزدیک خسرورسید
از آن زن ۞ ورا شادی نو رسید.

فردوسی .


ورا در شبستان فرستاد شاه
ز هر کس فزون شد ورا پایگاه .

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲,۱۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۹ ثانیه
نو و نالان . [ ن َ / نُو وُ ] (ص مرکب ) در تداول ، بالتمام نو. جامه ای در کمال نوی . جامه که هیچ پوشیده نشده یا کم پوشیده شده باشد: قبای ...
گفت و گوی . [ گ ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) هنگامه وپرخاش . (آنندراج ). مشاجره . بحث . جنجال : زمین کرد ضحاک پر گفت و گوی که گرد جهان ...
گل و بوته . [ گ ُ ل ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نقش و نگار بر روی کاغذ و جامه و پارچه های ابریشمین و امثال آن . و رجوع به گل و بت...
گیج و ویج . [ ج ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) دنگ و منگ . پریشان خاطر : دلم از دست خوبان گیج و ویجه مژه برهم زنم خونابه ریجه .باباطاهر.
لات و لوت . [ ت ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) لات و پات . رجوع به لات شود : قومی همه مرد لات و لوتندباد جبروت در بروتند. خاقانی .- لات و لوت و...
لب و لوچه . [ ل َ ب ُ ل َ / لُو چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لب و لوشه .- لب و لوچه اش آویزان بودن یا شدن ؛ ناراضی و ناخشنود بودن یا نا...
لب و لوشه . [ ل َ ب ُ ل َ / لُو ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لب و لوچه .- لب و لوشه آویختن ؛ عدم رضایت با چهره ٔ عبوس نمودن . نمودن عدم...
لک و لوچه . [ ل َ ک ُ ل َ / لُو چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لب و لنج . لک و لوشه . لب و لوچه . لب و لوشه .
لک و لوشه . [ ل َ ک ُ ل َ / لُو ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لب و لنج . لب و لوچه . لک و لوچه . لب و لوشه : باز لک و لوشه اش آویخته است ؛ ...
لخت و عور. [ ل ُ ت ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) لوت و لندر. مادرزا. بالتمام برهنه .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.