وجه
نویسه گردانی:
WJH
وجه . [ وَ ج َه ْ ] (ع اِ) وَجْه ْ. آب اندک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
وجه . [ وَج ْه ْ ] (ع اِ) رو و چهره . (غیاث اللغات ). روی و چهره . روی و صورت و هیأت و پیکر و سیما و دیدار و شکل و نمایش . (ناظم الاطباء). روی...
وجه . [ وَ ج ُه ْ ] (ع ص ) صاحب جاه . باقدر. وَجِه ْ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وجه . [ وُج ْه ْ/ وِج ْه ْ ] (ع اِ) جانب و ناحیه . (اقرب الموارد).
وجه /vajh/ ۱.بالا، روش. ۲. کچل. ////////////////// اَبرِ آذاری سرآمد بادِ نوروزی وزید سمِی نخواهم طرِب که میگوید گوجه ///////////////// حافظ ۳. غلضت؛...
بر وجه . [ ب َ وَ هَِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) (از: بر فارسی + وجه عربی ) بطورِ. بطریق ِ. (ناظم الاطباء). بر سبیل ِ : سیم کافی ناصح که خراج و ج...
بی وجه . [ وَج ْه ْ ] (ص مرکب ) (از: بی + وجه عربی ) که وجهی ندارد. که محلی ندارد. بی دلیل : و اگر بر وفق تصور خویش در آن تصرفی نمایند بل...
هیچ وجه . [ وَج ْه ْ ] (ق مرکب ) هیچ طور. هیچ گونه .
وجه آباد. [ وَج ْه ْ] (اِخ ) دهی جزء بخش شهریار شهرستان تهران . واقع در4 هزارگزی شمال راه آهن رباطکریم در جلگه . با هوای معتدل . سکنه ٔ 562 ت...
باجه وجه . [ ] (اِخ ) نام راجه نشینی در ناحیه ٔ مولتان هندوستانست بحدود 414 هَ . ق . / 1120م . پس از این تاریخ از آن خبری بدست نیست و بنا...
وَجهِ تَسمیه. آن صورتی که (آن وجهی که) شخصی یا چیزی نام برده می شود یا به آن معروف است.