اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ورء

نویسه گردانی: WRʼ
ورء. [ وَرْءْ ] (ع مص ) دور کردن . (منتهی الارب ). دفع کردن . (اقرب الموارد). || پرشکم گردیدن از طعام . || فهمیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
ور و ور. [ وِرْرُ وِ ] (اِ) پرحرفی . سخنان پوچ و بیهوده . در تداول ، پی درپی سخن گفتن . حرف زدن . تلقین و تکرار. پرحرفی :ضرب المثلی در مقام اس...
وور وور. (ص ) بیشمار و کثیر و انبوه و غلبه .- ایل وور وور ؛ گروه بیشمار: مثل ایل وور وور ریختند و غارت و چپاول کردند.
وور زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ووژ زدن مگس (در تداول ). بسیار بودن مگس در جایی . وول زدن .
طنین افکن
پاس ور. ( پاس + وَر ) پُلیس. در اینجا «ور» از ریشۀ «ورزیدن» می باشد. رجوع شود به پاس. منبع: خبرگزاری فارس (سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸): "به گزارش خبرنگا...
پلیس،پاسبان،آژان،کلان،گزک
چله ور. [ چ ِل ْ ل َ وَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار که در 24 هزارگزی شمال باختری رودبار و 10 هزارگزی رستم آباد واقع است . کوه...
رسن ور. [ رَ س َ وَ ] (ص مرکب ) ۞ دارای رسن : ای کعبه ٔ جهان گرد ای زمزم رسن ورزرین رسن نمایی چون زمزم آیی از بر.خاقانی .
روح ور. [ وَ ] (ص مرکب ) دارای روح . جاندار : روحبخش است و روح ور، نه چو ماپرده دار است و پرده در، نه چو ما.سنایی .
زره ور. [ زَ / زِ رِه ْ وَ ] (ص مرکب ) زره پوشیده . زره دار. (ناظم الاطباء). دارع . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زره دار : که دیده ست مشک مسلسل ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۰ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.