هب . [ هََ ب ب  ] (ع  مص ) بریدن  چیزی  را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): هب  السیف  الشی ٔ هَبّاً؛ برید شمشیر آن  چیز را و قطع کرد آن  را. (ناظم  الاطباء).  ||  گردن  گرفتن  چیزی  را. (منتهی  الارب ).  ||  بیدار کردن . (اقرب الموارد). هب  زید عَمْراً من  نومه ؛ زید عمرو را از خواب  بیدار کرد. این  فعل  هم  لازم  و هم  متعدی  است  و در این  باره  بعضی  از عالمان  صرف  در قرائت  شاذی  از آیه ٔ: «یا ویلنا من  هبنا من  مرقدنا» (قرآن  
52/36)، استدلال  به  قرآن  کرده اند ولی  ابن جنی  این  قرائت  را رد کرده  و آن  را از باب  حذف  و ایصال  دانسته  است . (تاج  العروس ) (اقرب الموارد).  ||  خواندن  گشن را به  گشنی . (منتهی  الارب ). گفته  میشود: هببت  بالتیس ؛ اذا دعوته  لینزو. (منتهی  الارب ). هب  التیس ؛ برانگیخت  نر را به  گشنی . (تاج  العروس ).  ||  وزیدن  باد. (منتهی  الارب ). برپا شدن  باد. برانگیخته  شدن  باد. (تاج  العروس ) (اقرب الموارد). ولی  ابن درید گوید: این  لغت  برای  وزیدن  معمول  نیست  و معروف  آن  هبوب  و هبیب است . (تاج  العروس ).  ||  کنایه  از آمدن . «من  این  هببت ؟»؛ از کجا آمدی . (ناظم  الاطباء) (منتهی  الارب ) (اقرب الموارد) (معجم  متن  اللغة) (تاج  العروس ).  ||  بیدار شدن . (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء).بیدار شدن  از خواب . (تاج  العروس ). هب الرجل  من  النوم ؛ بیدار شد. (اقرب الموارد). ثعلب  سروده  
: فحیت  فحیاها فهب  فحلقت 
مع النجم  رؤیا فی المنام  کذوب . 
(تاج  العروس ).
||  به  نشاط رفتن  و تیز و بشتاب  رفتن  انسان  وجز آن . (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء). هب السائر من  الانسان  و الدواب  هباً؛ به  نشاط رفت  و تند رفت . (اقرب الموارد) (ناظم  الاطباء).  ||  به  نشاط رفتن  شتر و جز آن . (منتهی  الارب ). هبت  الناقة فی  سیرها؛ تیز رفت  و به  نشاط رفت . (تاج  العروس ). هب البعیر؛ به  نشاطرفت . (تاج  العروس ) (منتهی  الارب ).  ||  جنبیدن  و روان  شدن  شمشیر. (منتهی  الارب ). هب  السیف  هباً؛ جنبید و روان  شد. (اقرب الموارد) (معجم  متن  اللغة).  ||  مدتی  غایب  بودن  کسی . (منتهی  الارب ). هب الرجل ؛ مدتی  غایب  بود. (اقرب الموارد). هب  فلان  حیناً ثم قدم ؛ مدتی  غایب  بود و سپس  آمد. (معجم  متن  اللغة) (تاج  العروس ). این  هببت  عنا؛ کجا پنهان  شدی  از ما؟ (منتهی  الارب ) (معجم  متن  اللغة) (اقرب الموارد).  ||  شکست  خوردن . (منتهی  الارب ). هب  فی الحرب ؛ شکست  خورد. منهزم  شد. (اقرب  المورد) (معجم  متن اللغة) (تاج العروس ).  ||  شروع  کردن . هب الرجل  یفعل  کذا؛ شروع  کرد آن  مرد در کردن  آن  کار. (ناظم  الاطباء). هب  فلان  یفعل  کذا؛ شروع  کرد. (تاج  العروس ).  ||  طلوع  کردن . هب  النجم ؛ برآمد، طلوع  کرد. (معجم  متن  اللغة).