اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هب ء

نویسه گردانی: HB ʼ
هب ء. [ هََ ب ْءْ ] (اِخ ) قبیله ای است از عرب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۳ ثانیه
هب . [ هََ ب ب ] (اِخ ) نام ستاره ای است به زبان هندی . رجوع به ماللهند ص 197 شود.
هب . [ هَِ ] (فعل امر) به لغت زند و پازند امر بگذاشتن است یعنی بگذار. (برهان ) (آنندراج ). به لغت زند و پازند، کلمه ٔ امر یعنی بگذار. (ناظم ...
هب لی . [ هََ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ امری ) اشارت و تلمیح به دعای سلیمان (ع ) که گفت رب اغفر لی و هب لی ملکا لاینبغی لاحد من بعدی ؛یعنی ای...
هب . [ هََ ب ب ] (ع مص ) بریدن چیزی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): هب السیف الشی ٔ هَبّاً؛ برید شمشیر آن چیز را و قطع کرد آن را. (ناظم ال...
حب بر. [ ح َب ْ ب ُ ] ۞ (اِ مرکب ) آلتی که داروگران بدان حب سازند.
حب . [ ح َب ب ] (اِخ ) قلعه ایست بنام ، در سرزمین یمن از اعمال سیا و آنرا کوره ایست که «الحبیة» نامند. ابن ابی الدمینة گوید: کوهی است از جهت ...
حب . [ ح ُب ب ] (ع مص ) بازی کردن . بازی کردن با عشق و محبت . در آغوش کشیدن . عشق ورزیدن . (دزی ج 1).
حب . [ ح ُب ب ] (ع مص ) استاده گردیدن . || در مشقت افتادن . || خوش و مرغوب نمودن .
حب . [ ح ُب ب ] (معرب ، اِ) معرب خُنْب . خنب . خمره . خنبره . نیم خم آب . خابیه . (لسان العرب ) (منتهی الارب ). خُم . (منتهی الارب ). سبو یا سبوی...
حب . [ ح ُب ب ] (ع اِ) ۞ مهر. دوستی . وُدّ. وِداد. مودّت . محبت . دوست داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ) (زوزنی ).دوست ناک شدن . (...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.