هبط
نویسه گردانی:
HBṬ
هبط. [ هََ ] (ع مص ) فرود آوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). اللهم غبطا و لاهبطا؛ یعنی میخواهیم از تو غبطه و پناه میبریم از فرود آوردن ما. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || لاغر گردانیدن بیماری کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). لاغر کردن . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). || زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). || درآوردن در شهری . (منتهی الارب ). داخل کردن کسی را در شهر. داخل کردن به شهر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). || کم کردن بهای متاع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || کم کردن و ناقص کردن . هبطه اﷲ؛ کم کرد او را خدای . (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة). و این معنی مجاز است . (تاج العروس ): هبطه الزمان ؛ برد روزگار مال و نعمتش را. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). بی چیز کردن . فقیر گردانیدن . || هبطالسوق ؛ به بازار آمد. (اقرب الموارد). || فرود آمدن از منزلت . سقوط کردن . (معجم متن اللغة). || درآمدن به شهری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). داخل شدن به شهری . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || منتقل شدن از محلی به محل دیگر. انتقال . (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة). || کم شدن بهای متاع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کم شدن . (منتهی الارب ). || به بدی درافتادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واقع شدن در بدی . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || (اِمص ) نقصان . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). کمی . کمبود. || خواری . ذل . (اقرب الموارد). رجوع به حبط و هبت شود.
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
هبط. [ هَُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ هبوط. (ناظم الاطباء).
هبط حق . [ هََ ح َ ] (اِخ ) نامی است که مروان حمار آخرین خلیفه ٔ اموی به قحطبةبن شبیب سردار عرب داده بود. (حبیب السیر ج 2 ص 198). این نام...
هبت . [ هَِ ب َ ] (ع اِمص ) بخشش . انعام . (ناظم الاطباء). عطا. رجوع به هبة شود : هر دو از هیبت و هبت به دووقت همچو گل خاضع و چو مل جبار. خاق...
هبت . [ هََ ] (ع مص ) زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زدن ، یا زدن با شمشیر که منجر به قتل شود. (معجم متن اللغة). || فرود...
حبط. [ ح َ ] (ع مص ) باطل شدن کار. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ). حبوط. باطل شدن و ناچیز شدن . حبط عمل ؛ باطل و ناچیز شدن آن ....
حبط. [ ح َ ب َ ] (ع اِ) نشان زخم (یعنی ضرب ) یا تازیانه بر بدن . (منتهی الارب ). اثر جرح و مقرعه .
حبط. [ ح َ ب َ] (ع مص ) آماسیدن پستان و غیر آن . (منتهی الارب ). برآماسیدن شکم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || تازه شدن جراحت . (منتهی ...
حبط. [ ح َ ب ِ ] (ع ص ) بعیر حبط؛ شتر شکم آماسیده یا درد شکم گرفته از ناگواری گیاه یا خوردن حندقوق . (منتهی الارب ).
حبط. [ ح َ ] (ع مص ) برآماسیدن شکم شتر و درد کردن از ناگواری گیاه یا از خوردن حندقوق . (منتهی الارب ).
حبط تمیمی . [ ح َ ب ِ / ح َ ب َ ] (اِخ ) لقب حارث بن مالک بن عمرو. (الاعلام زرکلی ). و اولاد او را حبطات گویند. و حبطی منسوب است به او. (سمعا...