هداد
نویسه گردانی:
HDʼD
هداد. [ هََ ] (ع اِمص ) رفق و تأنی . «هدادیک » گویند به صورت تثنیه . (از اقرب الموارد). || (ص ) قوم هداد؛ مردم ترسو. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۵ ثانیه
حداد. [ ح َدْ دا] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع در 8 هزارگزی خاور مشهد و 3 هزارگزی خاور کشف رود، جلگه و معتدل...
حداد. [ ] (اِخ ) ابن شراحیل . یکی از ملوک یمن که برخی او را بلقیس دانند و بعضی از خواهران بلقیس . (حبیب السیر چ 1271 هَ . ق . جزء 2 ج 1 ص 9...
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) (ابوالحسن ...). مستوفی در خاتمه ٔ فصل چهارم از باب پنجم از تاریخ گزیده ، وی را در عداد مشایخ که تاریخ ایشان را نم...
حداد. [ ح َدْ دا] (اِخ ) اسکندرانی . ظافربن القاسم بن منصوربن عبداﷲبن خلف الجذامی الاسکندرانی معروف به حداد شاعر ادیب . حافظ سلفی و گروهی ا...
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) اصفهانی ابوالفضل حمدبن احمد. مافروخی او را در عداد محدثان اصفهان شمرده است . (محاسن اصفهان ، صص 30-31). و در ترجمه ٔ...
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) امین بن سلیمان برادر نجیب حداد لبنانی است . (1870-1912م ). او راست : منتخبات امین الحداد چ اسکندریه ، 1913م . (معجم ...
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) بصری .حسن بن احمد قاضی شافعی . مکنی به ابومحمد. او راست : کتاب ادب القاضی . والشهادات . وی در 380هَ . ق . درگذشت . و ...
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) جبرائیل افندی . او راست : تاریخ الحرب السودانیة، که در روزنامه «اللطائف » بتدریج منتشر و سپس بصورت کتابی آنرا تمام ...
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) (جرجی ...) ابن موسی شاعر و نویسنده ٔ مسیحی عرب متولد زحله (سوریة) است . وی روزنامه ٔ «عصر جدید» را دردمشق چهار سال م...
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) حسینی ، عبداﷲ. رجوع به ابن علوی الحدادی در ذیل لغت نامه شود.