اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هرا

نویسه گردانی: HRʼ
هرا. [ هََ رْ را ] (اِ) هلیله را گویند و آن دوایی است معروف و بهترین آن کابلی باشد. (برهان ). به هندی اسم هلیله است .(فهرست مخزن الادویه ). || گلوله های طلا و نقره را نیز گویند که در زین و یراق اسب به کار برند اعم از لجام و سینه بند و غیره . (برهان ) :
که آمد نبرده سواری دلیر
به هرای زرین سیاهی به زیر.

فردوسی .


از فراوان دیدن هرای زر امروزگشت
دیده اندر چشم هر بیننده ای زرّ عیار.

فرخی .


سلطان یک سواره ٔ گردون به جنگ وی
بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند.

خاقانی .


نصرت که دهد به بدسگالت
هرا که برافکند خران را.

خاقانی .


ز حد بیستون تا طاق کسرا ۞
جنیبتها روان با طوق و هرا.

نظامی .


تکاور ده اسب مرصع فسار
همه زیر هرای گوهرنگار.

نظامی .


به هرا یکی مرکبش درکشید
ز سر تا کفل زیر زر ناپدید.

نظامی .


|| آواز مهیب مانند آواز سباع و وحوش . (برهان ) :
ز هرای اسبان و آواز کوس
همی آسمان بر زمین داد بوس .

فردوسی .


نه آوای مرغ و نه هرای دد
زمانه زبان بسته از نیک و بد.

فردوسی .


مرا بیدار مانده چشم و گوش و دل که چون یابم
به چشم از صبح برقی یا بگوش از وحش هرایی .

ناصرخسرو.


بر در مرقد سلطان هری ز ابلق چرخ
مرکب داشته را ناله ٔ هرا شنوند.

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
هرا. [ هَُ رْ را ] (اِ) درخشیدن . || ترس و بیم . (برهان ). مانند هُرِه دردلهره . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || آواز مهیب مانند آواز وحوش و ...
هرا. [ هَِ ] (اِ) فروریختن و آواز و صدای فروریختن . (برهان ).
هرا. [ هََ ] (اِخ ) هرات . (برهان ). رجوع به هرات شود.
هرا. [ هَِ ] (اِخ ) به عقیده ٔ یونانیها ربةالنوع زمین بوده . (ایران باستان پیرنیا، حاشیه ٔ ص 594). هرا بزرگترین ربةالنوع های المپی است . وی د...
هرا [هَ ر ر ا] یا [هُ ر ر ا] فریاد و غوغا، هورا، های و هوی مثال از فردوسی: ز هرای درندگان چنگ دیو شده سست از خشم کیهان خدیو
هراء. [ هَِ ] (ع اِ) نوباوه ٔ خرما. نوباوه ٔ خرما درخت . (منتهی الارب ). فسیل النخل . (اقرب الموارد). || (اِخ ) نام دیوی که موکل خوابهای زشت ...
هراء. [ هََ ] (ع ص ، اِ) سخن بسیار خطا یا زشت . (منتهی الارب ). سخن بسیار یا سخن فاسد که نظام ندارد. (اقرب الموارد). || فحش . || سخن تباه ...
هراء. [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لزان بخش بستک شهرستان لار واقع در 96 هزارگزی جنوب خاوری بستک و در ساحل جنوبی رود آسو. جایی گرمسیر...
هراء. [ هََ رْ را ] (اِخ ) لقب ابومعاذ مسلم نحوی است که استاد کسائی و علم تصریف از وضع اوست . (منتهی الارب ). رجوع به معاذ هراء شود.
کابلی هرا. [ ب ُ ؟ ] (هندی ، اِ مرکب ) به هندی اهلیلج کابلی است .
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.