هرج
نویسه گردانی:
HRJ
هرج . [ هََ ] (ع مص ) در آشوب و فتنه و کشتن و اختلاط و آمیزش افتادن مردم . || گشاده گذاشتن در را. || بسیاری و فزونی نمودن در سخن . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). بسیار گفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغة زوزنی ). || سخن شوریده و مشتبه گفتن . (منتهی الارب ). تخلیط در سخن . (از اقرب الموارد). || گاییدن جاریه را. (منتهی الارب ). || در مجامعت افراط کردن . (مصادر اللغة زوزنی ). || به رفتار آمدن اسب و سرعت کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) افزونی در هر چیزی . (منتهی الارب ). || آشوب و فتنه . (منتهی الارب ) (غیاث از صراح اللغة). فتنه و اختلاط:هذا زمن الهرج . (از اقرب الموارد). || قتال و کشتار: بین یدی الساعة هرج . (از اقرب الموارد).
- هرج و مرج . رجوع به هرج و مرج شود.
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
هرج . [ هََ رَ ] (ع مص ) سرگشته و سراسیمه گردیدن شتر از سختی گرما و از افزونی مالش قطران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هرج . [ هَِ ] (ع ص ) گول . (منتهی الارب ). احمق . (اقرب الموارد). || سست از هر چیزی . (منتهی الارب ). ضعیف از هر چیزی . (اقرب الموارد).
هرج . [ هََ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 68 هزارگزی خاور کنگان و 7 هزارگزی شمال راه فرعی لار به ...
هَرَج سرگشته و سراسیمه گردیدن شتر از سختی گرما و از افزونی مالش قطران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هرج و مرج . [ هََ ج ُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در محلی گویند که جمعی ناموافق و بی اتفاق برخلاف هم کاری کنند و هر کرا آنچه از دست آید ک...
حرج . [ ح َ رَ ] (ع اِ) گناه . بزه . (دهار) (مهذب الاسماء) : گر تو کوری نیست بر اعمی حرج ورنه رو کالصبر مفتاح الفرج . مولوی . || مکان تنگ . جا...
حرج . [ ح َ رَ ] (ع مص ) خیره شدن چشم . || حرمت . حرام شدن چیزی . || بحث . || تنگی . (مهذب الاسماء). تنگ شدن . تنگی دل . (زمخشری ) (ترجما...
حرج .[ ح َ ] (ع مص ) حرج چیزی بر کسی ؛ حرام شدن آن بر وی . || حرج عین در چیزی ؛ خیره شدن چشم در چیزی . || حرج صدر؛ تنگ شدن . تنگ آمدن...
حرج . [ ح َ ] (ع اِ) جنازه ٔ گبران . (مهذب الاسماء محمودبن عمر ربنجنی ). جنازه . تابوت . ج ، حِراج .
حرج . [ ح َ رِ ] (ع ص ) جای نیک تنگ . || مرد گناهکار. || آنکه از کارزار روی نگرداند.