هرمز
نویسه گردانی:
HRMZ
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ابن بیزن . رجوع به هرمزان بن بلاش شود.
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) جزیره ٔ... در خلیج فارس واقع است . (یادداشت به خط مؤلف ). جزیره ٔ بیضی شکلی است واقع در دریای عمان به مساحت 37 هزا...
هرمز. [هَُ م ُ ] (اِخ ) رباطی بوده است در حدود ورامین در ناحیتی مشهور به جرم جوی که در حدود سیزده فرسنگ با دامغان فاصله داشته و بر سر را...
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ابن بلاش . رجوع به هرمزان بن بلاش شود.
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ... ابن خسرو. رجوع به هرمز چهارم و ساسانیان شود.
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ )... ابن شاپور. رجوع به هرمز اول و ساسانیان شود.
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ابن شیرویه . رجوع به هرمز چهارم شود.
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ... ابن نرسی . رجوع به هرمز دوم و ساسانیان شود.
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ... ابن یزدجرد. رجوع به هرمز سوم و نیز رجوع به ساسانیان شود.
هرمز اول . [ هَُ م ُ زِ اَوْ وَ ] (اِخ ) ساسانی . پسر شاپور اول . رجوع به ساسانیان شود.
راذ هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) نام یکی از قضات عهد ساسانی . (ایران در زمان ساسانیان ص 76).