اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هسر

نویسه گردانی: HSR
هسر. [ هََ س َ ] (اِ) هسیر. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). یخ را گویند، و آن آبی است که در زمستان مانند شیشه بندد. (برهان ). یخ . (اسدی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
حسر. [ ح َ ](ع مص ) برهنه کردن . (منتهی الارب ). برهنه و آشکار کردن . برهنه کردن اندامی از اندامهای خویش . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بره...
حسر. [ ح َ س َ ] (ع مص ) افسوس خوردن . دریغ خوردن . حسرت . آرمان خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || کند شدن . (ترجمان عادل بن علی ).
حسر. [ ح ُس ْ س َ ] (ع اِ) ج ِ حاسر.
هصر. [ هََ ] (ع مص ) کشیدن . (منتهی الارب ). جذب . (از اقرب الموارد). || خمانیدن . (منتهی الارب ). اماله . (از اقرب الموارد). || شکستن . || ...
هصر. [ هََ ص ِ / هَُ ص َ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حثر. [ ح َ ث َ ] (ع اِ) غوره ٔ انگور و خرمادانه های نو برآمده ٔ انگور در خوشه . || بار درخت پیلو. نوعی از سماروغ که آن به خاک جمعکرده شده ...
حثر. [ح َ ث َ ] (ع مص ) درشت و سطبر گردیدن . غلیظ و سطبر شدن چیزی . || دانه بستن انگور و شیره . (دبس )(منتهی الارب ). جوشیدن دوشاب . || حثر...
حثر. [ ح َ ] (ع اِ) طعام اندک و حقیر. (منتهی الارب ).
حصر. [ ح َ ] (ع مص ) حصر چیزی ؛ وارسیدن همه ٔ آنرا. فراگرفتن همه را. گرد گرفتن کسی را. احاطه کردن . || محاصره کردن . اندر حصار کردن . (تاج ...
حصر. [ ح َ ص ِ ] (ع ص ) بخیل . مردی گران جان که هیچ خیر ندهد. (مهذب الاسماء). فرومایه . || بسته . || عاجز. || مرد رازدار.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.