هسم
نویسه گردانی:
HSM
هسم . [ هَُ س ُ ] (ع ص ، اِ) داغ کنندگان . (منتهی الارب ). لغتی است در حُسُم . (اقرب الموارد). رجوع به حسم شود.
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
هسم . [ هََ] (ع مص ) شکستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هصم . [ هََ ] (ع مص ) شکستن چیزی را. (منتهی الارب ). شکستن . (مصادراللغة زوزنی ) (از اقرب الموارد).
هصم . [ هَُ ص َ ] (ع اِ) شیر قوی توانا. (منتهی الارب ). شیر را گویند برای شدت و صولت او. (اقرب الموارد).
هثم .[ هََ ] (ع مص ) کوفتن چیزی را چنانکه ساییده شود. (منتهی الارب ): هثم چیزی ؛ کوفتن آن را تا نرم و ساییده گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب ...
هثم . [ هَُ ث ُ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ فروریخته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).
حسم . [ ح َ ] (ع مص ) بریدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). قطع. || گسستن . بگسلیدن .- حسم عرق ؛ بریدن رگ به آهن داغ تا خون...
حسم . [ ح َ س ِ ] (ع ص ) پیوسته . || بداختر. ج ، حسوم . (مهذب الاسماء).
حسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) نام موضعی است . نام جائی در شعر نابغة.
حسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (معجم البلدان ).
حسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن حارث بن اسامةبن لوی . از اجداد کابس بن ربیعه است که در زمان معاویه میزیست و شبیه پیغمبر بود. (تاج ال...