اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هش

نویسه گردانی:
هش . [ هَُ ش ْ ش َ ] (اِ صوت ) صوتی است که در بازداشتن خر از رفتن گویند و در ادای آن «ش » را مشدد ادا کنند و کشند. چُش َّ. هُشّه . (از یادداشت های مؤلف ). رجوع به چُش و هشه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
هش زدای . [ هَُ زَ / زِ / زُ ] (نف مرکب ) آنچه هوش و عقل را زایل کند. || (اِ مرکب ) به معنی شراب است که هوش را میزداید و زایل مینماید. (ان...
هش کردن . [ هَُ ک َ دَ ] (مص مرکب )به هوش آوردن . بیدار کردن . هشیار کردن : دیو را نطق تو خامش می کندگوش ما را گفت ِ تو هش میکند.مولوی .
هش داشتن . [ هَُ ت َ ] (مص مرکب ) متوجه و ملتفت بودن . (یادداشت مؤلف ). مراقب و مواظب بودن : همانجا که بینیش بر جای کش نگر تا بداری بدین ...
شوریده هش . [ دَ / دِ هَُ ](ص مرکب ) شوریده عقل . شوریده مغز. معتوه . دارای شوریدگی هوش یا اختلال حواس . (یادداشت مؤلف ) : برادرکش و بدتن و شا...
حش . [ ح َش ش / ح ُش ش ] (ع مص ) حَش ِ ولد دربطن ؛ خشک شدن جنین در شکم مادر. (یادداشت مؤلف ).
حش . [ ح َش ش ] (ع مص ) حش نار؛ برافروختن آتش را. || کاویدن آتش را. || حش ید؛ خشک شدن دست و شل شدن آن . || حش ودی ؛ خشک گردیدن خ...
حش . [ ح َش ش ] (ع اِ) آبخانه . بیت الخلا. حاجت جای . جای قضای حاجت بیرون شهر. (منتهی الارب ). پارگین . ادبخانه . آبخانه . قال : احمدبن خضرویة...
حش . [ ح َ شِن ْ ] (ع ص ) نعت از حشی . تاسه برافتاده . ج ، حشیان .
حش . [ ح ُش ش ] (ع اِ) بچه ٔ مرده در شکم مادر. بچه که درشکم مادر خشک شود و بمیرد. || بستان . || جای قضای حاجت بیرون شهر. (منتهی الارب...
حش . [ ح َش ش ] (ع اِ) چیز. گویند: الحق الحش بالأش ِّ، چنانکه گویند: الحق الحس بالحس ؛ یعنی الحق الشی بالشی ٔ؛ یعنی هر چیز را مقابلت بمثل...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.