اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هم

نویسه گردانی: HM
هم . [ هََ م م ] (ع اِ) اندوه .ج ، هموم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یکی از اعراض شش گانه ٔ نفسانیه . (یادداشت مؤلف ) :
برداشته خزینه و انباشته به زر
صندوقهای پیل ، و نه در دل هم و نه غم .

فرخی .


زآرزوها که داشت خاقانی
هیچ همّی به جز وصال تو نیست .

خاقانی .


اگر در این مهم عظیم و هم ّ جسیم تهاون و توانی جایز شمرد و روی به مدافعت ننهد، ملک موروث برباد آید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || آنچه بدان قصد کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بستن دل به انجام کاری قبل از انجام ، چه نیک و چه بد. (تعریفات ). || قصد. (منتهی الارب ). || (ص ) بسنده و کافی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): هذا الرجل همک من رجل ؛ یعنی تو را کافی است . (از اقرب الموارد). || (مص ) اندوهگین کردن کار کسی را. || گداختن بیماری اندام کسی راو لاغر کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || در خواب کردن ِ زن کودک را به آواز. (منتهی الارب ). || گداختن پیه را. || شیردوشیدن . || رنجور گردانیدن بسیاری ِ شیر ناقه را. || آهنگ کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ذوب کردن برف را. (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
هم تختی . [هََ ت َ ] (حامص مرکب ) هم نشینی . برابری : که فرخ ناید از چون من غباری که هم تختی کند با شهریاری .نظامی .
هم تراز. [ هََ ت َ ] (ص مرکب ) هم طراز. برابر. هم سطح . یکسان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به هم ترازو شود.
هم پهنا. [ هََ پ َ ] (ص مرکب ) دو چیز که عرض برابر دارند. (یادداشت مؤلف ). هم ور. (یادداشت دیگر).
هم پیشه . [ هََ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) هم کسب و هم هنر. (آنندراج ). همکار. حریف . (یادداشت مؤلف ) : بپرسیدش از دوستان کهن که باشند هم پیشه و هم...
هم پیله . [ هََل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) هم وزن . هم سنگ . (ناظم الاطباء).
هم چانه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) دو کس که با یکدیگر سخن گویند: پرگو همیشه پی هم چانه میگردد. (یادداشت مؤلف ).
هم چشمی . [ هََ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) رقابت و برابری نمودن . (یادداشت مؤلف ). چشم وهم چشمی نیز به معنی هم چشمی است .- هم چشمی کردن ؛ رقا...
هم چنان . [ هََ چ ُ / چ ِ ] (ق مرکب ) همچنان . چنان که بود. مانند پیش یا مانند دیگری . همان طور : چون بگردد پای او از پایدان آشکوخیده بماند هم چ...
هم جوار. [ هََ ج ِ / ج َ ] (ص مرکب ) همسایه و هموطن . (آنندراج ). مجاور: ممالک هم جوار؛ کشورهای همسایه . (یادداشت مؤلف ).
هم تیره . [ هََ رَ / رِ ] (ص مرکب ) هم قبیله . دو تن که از یک تیره باشند، یا دو میوه که گروه ساختمانی مشابه دارند. (یادداشتهای مؤلف ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
2نن3ن
۱۳۹۹/۰۲/۱۰
0
2

خفخفخفافتیتیتبخبححبحبنفتف


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.