اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هم

نویسه گردانی: HM
هم . [ هََ م م ] (ع اِ) اندوه .ج ، هموم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یکی از اعراض شش گانه ٔ نفسانیه . (یادداشت مؤلف ) :
برداشته خزینه و انباشته به زر
صندوقهای پیل ، و نه در دل هم و نه غم .

فرخی .


زآرزوها که داشت خاقانی
هیچ همّی به جز وصال تو نیست .

خاقانی .


اگر در این مهم عظیم و هم ّ جسیم تهاون و توانی جایز شمرد و روی به مدافعت ننهد، ملک موروث برباد آید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || آنچه بدان قصد کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بستن دل به انجام کاری قبل از انجام ، چه نیک و چه بد. (تعریفات ). || قصد. (منتهی الارب ). || (ص ) بسنده و کافی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): هذا الرجل همک من رجل ؛ یعنی تو را کافی است . (از اقرب الموارد). || (مص ) اندوهگین کردن کار کسی را. || گداختن بیماری اندام کسی راو لاغر کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || در خواب کردن ِ زن کودک را به آواز. (منتهی الارب ). || گداختن پیه را. || شیردوشیدن . || رنجور گردانیدن بسیاری ِ شیر ناقه را. || آهنگ کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ذوب کردن برف را. (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
هم رزم . [ هََ رَ ](ص مرکب ) دو تن که با یکدیگر جنگ کنند : همان کشتگان را به خسرو نمودبگفت آنکه هم رزم هرکس که بود. فردوسی .کجا باره ٔ او ک...
هم رای . [ هََ ] (ص مرکب ) هم اندیشه . هم عقیده : روان سواران توران سپاه بدان رای گشتند هم رای شاه . فردوسی .ز قومی پراکنده خلقی بکشت دگر ج...
هم خرج . [ هََ خ َ ] (ص مرکب ) دو تن که هزینه ٔ زندگی خود را روی هم ریزند و با هم خرج کنند.
هم خفت . [ هََ خ ُ ] (ص مرکب ) هم خواب . همخوابه . جفت . همسر : مراگفت : جز دخت خاتون مخواه نزیبد پرستار هم خفت شاه . فردوسی . || قرین . همدم : ...
هم خور. [ هََ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) هم خوراک . هم کاسه . (یادداشت مؤلف ).
هم چهر. [ هََ چ ِ ] (ص مرکب ) مشابه . همانند. هم شکل : چو میرد بتی پس به هم چهر اوی پرستش کنند از پی مهر اوی .اسدی .
هم حال . [ هََ ] (ص مرکب ) دارای حال و کیفیت عاطفی مشابه . هم حالت : بخشود بر آن غریب همسال همسال تهی نه ، بلکه هم حال .نظامی .غمی کآن با...
هم حقه . [ هََ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) دو چیز که در یک ظرف یا قوطی قرار داده شوند. || به کنایه ، دو تن که همنشین و همخانه شوند : مرا ب...
هم خاک . [ هََ ] (ص مرکب ) همسایه . مجاور. هم سامان .
هم خون . [ هََ ] (ص مرکب ) دو تن که قرابت نسبی دارند. (یادداشت مؤلف ).
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۳۹ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
2نن3ن
۱۳۹۹/۰۲/۱۰
0
2

خفخفخفافتیتیتبخبححبحبنفتف


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.