اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هم ء

نویسه گردانی: HM ʼ
هم ء. [ هََ م ْءْ ] (ع مص ) دریدن جامه را و کهنه کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۹ ثانیه
هم ساز. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش بالای شهرستان اردستان که 226 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و کاردستی مردم قال...
هم دین . [ هََ ] (ص مرکب ) هم کیش . هم آیین . هم مذهب . (یادداشت مؤلف ) : قیصر جواب داد که ابرهه همدین ماست وما بر همدینان خویش سپاه نفرست...
هم ذوق . [ هََ ذَ / ذُو ] (ص مرکب ) هم سلیقه . (یادداشت مؤلف ). دو تن که علایق و تمایلات مشابه دارند. هم طبع.
هم دلی . [ هََ دِ ] (حامص مرکب ) وفاق . یکدلی . (یادداشت مؤلف ) : جاهل ار با تو نماید هم دلی عاقبت زخمت زند از جاهلی . مولوی .پس زبان محرمی خ...
هم دوش . [ هََ ] (ص مرکب ) کفو. هم تراز. برابر در مقام . (یادداشت مؤلف ). || دو تن را گویندکه همراه و دوش به دوش در راهی یا در پی کاری رون...
هم رخت . [ هََ رَ ] (ص مرکب ) دو تن که جامه ٔ یکدیگر را پوشند، و به کنایت ، نزدیک و قرین : گاه با دیو داردت هم رخت گاه با شیر داردت همسر.مسع...
هم رده . [ هََرَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) مرادف . مترادف . (آنندراج ).
هم رزم . [ هََ رَ ](ص مرکب ) دو تن که با یکدیگر جنگ کنند : همان کشتگان را به خسرو نمودبگفت آنکه هم رزم هرکس که بود. فردوسی .کجا باره ٔ او ک...
هم رای . [ هََ ] (ص مرکب ) هم اندیشه . هم عقیده : روان سواران توران سپاه بدان رای گشتند هم رای شاه . فردوسی .ز قومی پراکنده خلقی بکشت دگر ج...
هم خرج . [ هََ خ َ ] (ص مرکب ) دو تن که هزینه ٔ زندگی خود را روی هم ریزند و با هم خرج کنند.
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۳۹ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.