هم ء
نویسه گردانی:
HM ʼ
هم ء. [ هََ م ْءْ ] (ع مص ) دریدن جامه را و کهنه کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
هم پدر. [ هََ پ ِ دَ ] (ص مرکب ) از یک پدر. برادر و خواهر. دو تن که پدرشان یکی است : مرا بود هم مادر و هم پدرکنون روزگار وی آمد به سر. فردوس...
هم پشت . [ هََ پ ُ ] (ص مرکب ) موافق و متحد. همدست : چو هم پشت باشید با همروان یکی کوه کندن ز بن بر توان . فردوسی .بکوشید و هم پشت جنگ آورید...
هم افق . [ هََ اُ ف ُ ] (ص مرکب ) در تداول دو کس را گویند که دارای تجانس فکری و روحی باشند.
هم باد. [ هََ ] (ص مرکب ) در اصطلاح بنایان ، دو پی یا دو قسمت از دیوارکه با هم برابر و از نظر عرض یا ارتفاع در یک سطح باشد. یک نواخت . (یادد...
هم بار. [ هََ ] (ص مرکب ) عدیل . برابر. هم سنگ . معادل . هم وزن . (یادداشت مؤلف ).
هم آوا. [ هََ ] (ص مرکب ) هم صدا. دو چیز که صدایشان هم آهنگ و به موازات یکدیگر برآید، یا دو کس که با یکدیگر آواز خوانند : بر گلت آشفته ام ، ب...
هم ارز. [ هََاَ ] (ص مرکب ) دارای ارزش برابر. هم قیمت . هم پایه .
هم اسم . [ هََ اِ ] (ص مرکب ) هم نام . دو کس یا دو چیز که نامشان یکی است .
هم اصل .[ هََ اَ ] (ص مرکب ) هم ریشه . رجوع به هم ریشه شود.
هم آئین . [ هََ ] (ص مرکب ) رجوع به هم آیین شود.