 
        
            هو
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        HW
    
							
    
								
        هو. [ هََ / هُو ] (اِ) زردآب  و ریمی  را گویند که  از زخم  و جراحت  برمی آید.  ||  آب  دزدیدن  زخم  و جراحت  را نیز گفته اند. (برهان ). و در این  صورت  هو مبدل  اَو و آب  است . (از انجمن  آرا).  ||  ماه . قمر.  ||  ابر. (ناظم  الاطباء).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        هو. (اِ) آه  و نفس . (برهان ). هوی .رجوع  به  هوی  شود.  ||  (اِ صوت ) کلمه ای  است که  از برای  آگاهانیدن  و خبر کردن  گویند. (برهان ).-  های  و هو ی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هو. [ هََ / هُو ] (اِ) خبر بی اصل . خبر دروغ . سروصدا درباره ٔ چیزی  که  حقیقت  ندارد. چُو.-  هو انداختن  ؛ خبری  بی اساس  را در میان  مردم  شایع کردن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هو. [ هَُ وَ ] (ع  ضمیر) ضمیر واحد مذکر غایب  یعنی  او و آن . (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هو. [ هََ وو ] (ع  اِ) کرانه .  ||  روزن  خانه . (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هو. (اِخ ) در تداول  صوفیان  مخفف  هُوَ و مراد خدای تعالی  است : یا هو؛ ای  خدا. (یادداشت  به  خط مؤلف ). پنهانی  است  که  مشاهده ٔ آن  غیر را درست  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هو. خوش، نیک مانند هویار به معنی دوست خوب ،هومهر به معنی نیک مهر و یا هوتن به معنی خوش اندام
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هو. (ا. فا). از ریشه اوستایی و صورت باستانی «هائو» به معنای خالق و آفریننده.، همان که در ندای «یا هو» می آید. هو در نام های ایرانی از جمله «هوشنگ = ها...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ایم  هو. [ اَ م َ هَُ وَ ] (ع  جمله ٔ اسمیه ) ایم  هو فلان  یا فلان ؛ ای  ما هو شی ٔ هو. (ذیل  اقرب  الموارد). مخفف  ای  ما هو. (آنندراج ) (منتهی  الا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        گوده  هو. [ گ ُ دِ هَُ ] (اِخ )  ۞  اداره کننده ٔ فرانسوی نژاد هندوستان  که  در انگلستان  متولد شد. وی  در سال  1754 م . حاکم  هندوستان  بود و با انگل...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حمل  هو ذوهو. [ ح َ ل ِ هَُ وَ هَُ وَ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) حمل  مواطات  اقتضاء آن  کند که  موضوع  و محمول  را اتحاد بود بوجهی ، و مغایرت  بوجهی...