اجازه ویرایش برای همه اعضا

هو

نویسه گردانی: HW
هو. خوش، نیک مانند هویار به معنی دوست خوب ،هومهر به معنی نیک مهر و یا هوتن به معنی خوش اندام
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
هو. [ هََ / هُو ] (اِ) زردآب و ریمی را گویند که از زخم و جراحت برمی آید. || آب دزدیدن زخم و جراحت را نیز گفته اند. (برهان ). و در این صورت...
هو. (اِ) آه و نفس . (برهان ). هوی .رجوع به هوی شود. || (اِ صوت ) کلمه ای است که از برای آگاهانیدن و خبر کردن گویند. (برهان ).- های و هو ی...
هو. [ هََ / هُو ] (اِ) خبر بی اصل . خبر دروغ . سروصدا درباره ٔ چیزی که حقیقت ندارد. چُو.- هو انداختن ؛ خبری بی اساس را در میان مردم شایع کردن...
هو. [ هَُ وَ ] (ع ضمیر) ضمیر واحد مذکر غایب یعنی او و آن . (ناظم الاطباء).
هو. [ هََ وو ] (ع اِ) کرانه . || روزن خانه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هو. (اِخ ) در تداول صوفیان مخفف هُوَ و مراد خدای تعالی است : یا هو؛ ای خدا. (یادداشت به خط مؤلف ). پنهانی است که مشاهده ٔ آن غیر را درست ...
هو. (ا. فا). از ریشه اوستایی و صورت باستانی «هائو» به معنای خالق و آفریننده.، همان که در ندای «یا هو» می آید. هو در نام های ایرانی از جمله «هوشنگ = ها...
ایم هو. [ اَ م َ هَُ وَ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) ایم هو فلان یا فلان ؛ ای ما هو شی ٔ هو. (ذیل اقرب الموارد). مخفف ای ما هو. (آنندراج ) (منتهی الا...
گوده هو. [ گ ُ دِ هَُ ] (اِخ ) ۞ اداره کننده ٔ فرانسوی نژاد هندوستان که در انگلستان متولد شد. وی در سال 1754 م . حاکم هندوستان بود و با انگل...
حمل هو ذوهو. [ ح َ ل ِ هَُ وَ هَُ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حمل مواطات اقتضاء آن کند که موضوع و محمول را اتحاد بود بوجهی ، و مغایرت بوجهی...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.