 
        
            هوس 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        HWS 
    
							
    
								
        هوس . [ هََ ] (ع  مص ) نوعی  از رفتار که  بر زمین  تکیه کنان روند. (منتهی  الارب ).  ||  نرم  راندن . (تاج  المصادر).  ||  کوفتن . (منتهی  الارب ) (دهار) (از اقرب  الموارد).  ||  شکستن . (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد).  ||  به  شب  گشتن . (منتهی  الارب ). به  شب  گردیدن . (تاج  المصادر بیهقی ).  ||  نیک  خوردن . (تاج  المصادر) (از اقرب  الموارد).  ||  سخت  خوردن . (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد).  ||  تباهی  کردن  گرگ  در گله . (از اقرب  الموارد).  ||  گرد گردیدن . (منتهی  الارب ). در گرد چیزی  گردیدن . (از اقرب  الموارد).  || رفتن  بر زمین  به  اعتمادی  سخت . (از اقرب  الموارد).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        هوس گوی . [ هََ وَ ] (نف  مرکب )سوفسطایی . اهل  سفسطه . (یادداشت  مؤلف ) : شراب  حکمت  شرعی  خورید اندر حریم  دین که  محرومند ازاین  عشرت  هوس گویان ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس گویی . [ هََ وَ ] (حامص  مرکب ) سفسطه .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس رانی . [ هََ وَ ] (حامص  مرکب ) دنبال  هوس  رفتن . کار هوس ران .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس  شدن . [ هََ وَ ش ُ دَ ] (مص  مرکب ) به  هوس  آمدن . آرزو و خواهانی  یافتن  : طبع تو را تا هوس  نحو شدصورت  علم  از دل  ما محو شد.سعدی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس کاری . [ هََ وَ ] (حامص  مرکب ) در پی  هوس  بودن  : هوس کاری  آن  فرهاد مسکین نشان  جوی  شیر و قصرشیرین .نظامی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس بازی . [ هََ وَ ] (حامص  مرکب ) در پی  هوس  رفتن . هوس  باختن  : ببایدهوس  کردن  از سر به درکه  دور هوس بازی  آمد به  سر.سعدی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ژان  هوس . (اِخ )  ۞  نام  یکی  از روحانیون  چک مولد هوزی نتز  ۞  (بوهم ). وی در باب  تعلیمات  ویکلیف   ۞  مبنی  بر اصلاح  مذهب  مسیح  و اعتراض  بر پا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صاحب هوس . [ ح ِ هََ وَ ] (ص  مرکب ) بوالهوس . بلهوس . دارای  هوس . آنکه  به  هوای  دل  رود : اینجا شکری  هست  که  چندین  مگسانندیا بوالعجبی  کاین  هم...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ریژوکام rižo-kām (دری) ***فانکو آدینات 09163657861
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس انگیز. [ هََ وَ اَ ] (نف  مرکب ) آنچه  یا آنکه  در آدمی  هوسی  پدید آرد. موجب  هوس . مشهی .