اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هووس

نویسه گردانی: HWWS
هووس . [ هََ ] (از ع ، اِ) هوس :
در قدح کن ز حلق بط خونی
همچو روی تذرو و چشم خروس
رزم بر بزم اختیار مکن
هست ما را به خود هزار هووس .

ابن یمین (از یادداشت مؤلف ).


و رجوع به هوس شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
هوس انگیز. [ هََ وَ اَ ] (نف مرکب ) آنچه یا آنکه در آدمی هوسی پدید آرد. موجب هوس . مشهی .
هوس بردن . [ هََ وَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) هوس داشتن . خواستن : هوس تو هیچ طبعی نبرد که سر نبازدز پی تو هیچ مرغی نپرد که پر نریزد.سعدی .
هوس پختن . [ هََ وَ پ ُ ت َ] (مص مرکب ) به فکر هوس رانی بودن . هوس کردن : هر دم هوسی پزد و هر لحظه رایی زند. (گلستان ).وان دگرپخت همچنان ...
هوس کردن . [ هََ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هوس داشتن . در هوس افتادن . خواستن . خواهانی و آرزو کردن : چنان به پای تو در مردن آرزومندم که زندگا...
هوس راندن . [ هََ وَدَ ] (مص مرکب ) هوس باختن . شهوت راندن : مگر روزگاری هوس راندمی ز خود گرد محنت بیفشاندمی .سعدی .
هوس داشتن . [ هََوَ ت َ ] (مص مرکب ) هوس پختن . هوس کردن : تا تو بازآمدی ای مونس جان از در غیب هرکه در سر هوسی داشت از آن بازآمد.سعدی .
هوس انگیزی . [ هََ وَ اَ ] (حامص مرکب ) حالت و عمل هوس انگیز.
هوس باختن . [ هََ وَ ت َ ] (مص مرکب ) هوس بازی کردن . در پی هوس رفتن : هیچکس عیب هوس باختن ما نکندمگر آن کس که به دام هوسی افتاده ست . ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.