یحیی
نویسه گردانی:
YḤYY
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن هذیل تجبیبی غرناطی ، مکنی به ابوزکریاء و معروف به ابن هذیل ، از مردم غرناطه و مردی دانشمند و شاعری نوآور بود و گوشه نشینی اختیار کرد و در پایان عمر به طبابت یکی از عمال دربار پرداخت . کتاب «الایجاز والاعتبار» را در طب نوشت و به تدریس در یکی از مدارس پرداخت تا به سال 753 هَ . ق . درگذشت . دیوان او به نام «السلمانیات و العرفیات » باقی است . (از اعلام زرکلی ).
واژه های همانند
۲۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن عمار شیبانی ، مکنی به ابوزکریا، ازصوفیان قرن چهارم و پنجم هجری که پیش از شهرت یافتن خواجه عبداﷲ انصاری زی...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن عمر، معروف به منقاری رومی ، قاضی ترک بود و تألیفاتی به عربی داشت . به قضای مصر (سال 1064 هَ . ق .) و مکه ...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن عمر. مؤسس از ملوک ملثمین یعنی مرابطین است و به یکی از قبائل انتساب داشته و یکی از مریدان عبداﷲبن یاسین ...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن عمربن محمد هاشمی شافعی ، مکنی به ابوزکریا و معروف به ابن فهد، ادیب بود و طبعی وقاد و ذوقی لطیف داشت . در مک...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن عمربن یحیی بن حسین بن زیدبن علی بن حسین السبط، مکنی و معروف به ابوالحسین الطالبی به سال 235 هَ . ق . در د...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن عیسی بن ابراهیم مصری ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به جمال الدین و معروف به ابن مطروح ، از علما و ادبا و شعرای ...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن عیسی بن جزلة بغدادی . رجوع به ابن جزلة (ابوعلی یحیی ...) شود.
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن عیسی کرکی زندیق ملحد از کرک (از خاور اردن ) بود. در مصر تحصیل فقه کرد و به شهر خود برگشت و نوشته هایی منتشر ...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن غالب ، مکنی به ابوعلی و معروف به خیاط، از مشاهیر منجمان بود. رجوع به خیاط (یحیی بن غالب ...) شود.
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن فضل بن خجسته موصلی ، او از ایوب بن سوید و ابن جوصا از وی روایت کرده است و حافظ گوید علاوه بر پسر او عبدالجبارب...