یحیی
نویسه گردانی:
YḤYY
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن عروةبن زبیربن عوام اسلامی ، مکنی به ابوعروة، از سرشناسان مدینه و دانشمند و عالم علم انساب بود. روایات کمی نیز از او نقل شده . وی برادرزاده ٔ عبداﷲبن زبیرو مادرش عمه ٔ عبدالملک بن مروان بود و اشعاری به او نسبت می دهند که در آن به ابراهیم بن هشام تاخته است . گویند ابراهیم بن هشام والی مدینه به حدی او را زد که فوت کرد (حدود سال 114 هَ . ق ). (از اعلام زرکلی ).
واژه های همانند
۲۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن اصرم ، رئیس بدعیة، فرقه ای از خوارج . (از مفاتیح ). پیشوای فرقه ٔ بدعیه ، یکی از پانزده فرقه ٔ خوارج . (بیان ال...
یحیی .[ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن المبارک بن مغیره ٔ عدوی ، مکنی به ابومحمد و معروف به یزیدی . رجوع به یزیدی شود.
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن برکات بن محمدبن ابراهیم بن برکات بن ابی نمی ، شریف حسنی ، از امرای مکه و متولد آنجا بود و مدتی در شام مسکن ...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن بطریق ، مکنی به ابوزکریا، مترجم کتب ارسطو و بقراط و اسکندروس به عربی در زمان مأمون بود و از ترجمه های او سر...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن بکر، فقیه حنفی است و کتاب الشروط از اوست . (ابن الندیم ).
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن تقی الدین بن اسماعیل بن عبادةبن هبةاﷲ شافعی حلبی دمشقی معروف به فرضی ، عالم حساب و فرایض و هندسه بود. به ...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن تلمیذ، از پزشکان بلندپایه و حاذق و دانشمند مسیحی در دولت عباسی و مورد اعتماد و احترام بود و به جاه وثروت و ...
یحیی . [ ی َح ْ یا] (اِخ ) ابن تمیم بن معزبن بادیس صنهاجی حمیری متولدبه سال 457 و متوفی به سال 509 هَ . ق . وی از پادشاهان دولت صنهاجی ...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن ثابت بن حازم رفاعی حسینی ، نقیب اشراف طالبیان در بصره و واسط و بطائح و اطراف آن ، و جد امام احمد رفاعی و خ...
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن جریر، مکنی و معروف به ابونصر تکریتی ، پزشک و منجم وعالم هیأت بود. رجوع به ابونصر (تکریتی ...) شود.