یعر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        YʽR
    
							
    
								
        یعر. [ ی َ ] (ع  اِ) بزغاله  که  آن  را جهت شکار در مغاک  شیر و دیگر سباع  بندند یا عام  است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بزغاله  که  بر دام بندند برای  صید. (مهذب الاسماء). پایدام .  || نام  درختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        وسیلهای فلزی که با دو دست گرفته میشود (برخلاف عصا که عموماً با یک دست گرفته میشود) و دارای چهار پایه است و راه رفتن را برای کهنسالان و ناتوانان آسا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صاری یار. (اِخ ) در تداول  عامه  صاری یر گویند. قریه ای  است  در جوار استانبول ، در جهت  روم ایلی  از میان  بوغاز، بالای  بیوک  دره ، در طرفین  دره  و...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
                 
            
									 
        
            
        
            
										
                
                
                    
											
                        یار کردن . [ ک َ دَ ] (مص  مرکب ) همراه  کردن . قرین  کردن . موافق  کردن . یکدل  کردن . همداستانی  کردن . اصحاب  :  جهودان  بر وی  [ عیسی  ] گرد آمدند...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بادام یار. (اِخ ) دهی  است  جزء دهستان  گاوگان  بخش  دهخوارقان  شهرستان  تبریز، در 12هزارگزی  جنوب  خاوری  دهخوارقان  و 12هزارگزی  شوسه ٔتبریز - دهخوا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        روباه یار. (ص  مرکب ، اِ مرکب ) یار روباه مانند. یاردورو و نیرنگ باز :  او را زنی  بود به  وعده  روباه یاری ، به  عشوه  شیرشکاری . (سندبادنامه  ص  212...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شش پنج یار. [ ش َ / ش ِ پ َ ] (ص  مرکب ) مخترع  حیله  و مکر. (ناظم  الاطباء).