اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

یوز

نویسه گردانی: YWZ
یوز. (نف مرخم ) جوینده و طلب کننده و شکارکننده . (ناظم الاطباء). جوینده و طلب کننده . (از برهان ). ماده ٔ مضارع یوزیدن یا یوختن و در ترکیب با اسم یا کلمه ٔ دیگر معنی فاعل دهد: رزم یوز، راه یوز، جنگ یوز، چاره یوز، کاریوز، فتنه یوز، صیدیوز، چنانکه فردوسی گوید :
ز بهر طلایه یکی کینه توز
فرستاد با لشکری رزم یوز.

(از یادداشت مؤلف ).


|| (اِمص ) تفحص و جستن و از این مأخوذ است دریوز و دریوزه یعنی جستجوی درها و رزم یوز یعنی رزم جو، و یوس به تبدیل زاء با سین لغتی است در آن ، و جانور شکاری را از این جهت یوز گویند که جستجوی شکار کند و همچنین سگ توله را یوزک ویوزه برای این گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). تفتیش و تفحص و جستجو. (ناظم الاطباء). جستن . (از فرهنگ اوبهی ). جستن و تفحص کردن . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ).
- کاسه ٔ یوز ؛ کاسه ٔ درویشان . کاسه ٔ گدائی :
چرخ تهی کز پی فریب تو جنبد
کاسه ٔ یوز است کش قرار نیابی .

خاقانی .


رجوع به کاسه ٔ یوز و کاسه ٔ دریوزه شود.
|| جست وخیز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از برهان ). جستن و خیز کردن . (فرهنگ جهانگیری ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۱.۷۴ ثانیه
یوز.(اِ) جانوری شکاری کوچک تر از پلنگ که بدان مخصوصاً شکار آهو و مانند آن کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان ).قضاع . اکشم . کشم . شکیمة. کثعم . (من...
یوز. (ترکی ، عدد، ص ، اِ) کلمه ٔ ترکی است به معنی صد، و از این کلمه است «یوزباشی » و «یوزلک ». (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به صد و یوزلک و ی...
یوز. (اِخ ) نام کویی به بلخ . (یادداشت مؤلف ).
یوزپلنگ آسیایی یا یوزپلنگ ایرانی (نام علمی: Acinonyx jubatus venaticus) یک زیرگونهٔ به‌شدت خطر در معرض انقراض از یوزپلنگ است که اکنون تنها چند ده قلاد...
ره یوز. [رَه ْ ] (نف مرکب ) راه یوز. سخت راه جوی . (یادداشت مؤلف ). راه جوی . (لغت فرس اسدی ). رجوع به راه یوز شود.
کام یوز. (ص مرکب ) (از کام + یوز) کامجوی . (یادداشت مؤلف ). و نیز رجوع به کام پوز و یوز در برهان شود.
جنگ یوز. [ ج َ ] (نف مرکب ) جنگ جوی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به یوز شود.
چاه یوز. (اِ مرکب ) ۞ قلاب چندند که بدان دلو از چاه بیرون آورند. (انجمن آرا). کنایه از قلاب آهنین که چیزهای در چاه افتاده را بدان برآر...
راه یوز. (نف مرکب ) سخت جوینده ٔ راه . (یادداشت مؤلف ). راهجوی . رهجوی . رهیوز. (یادداشت مؤلف ).
رزم یوز. [ رَ] (نف مرکب ) رزم یوش . رزمساز. (آنندراج ). جنگاور. جنگجو. رزم توز. (فرهنگ فارسی معین ). جنگجوی . (ناظم الاطباء). به معنی جنگجوی با...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.